سایه ی زخمیِ غم ، سرمای استخوان سوزی را برایم به ارمغان آورده است. این روزها لرزش صدایِ غریبه ی آشنایِ اعماق وجودم، تکرارِ مکرراتی را ندا می دهد که فرجامی جز تحمیل فراموشی نخواهد داشت. آنجاست که باید از تمام باور های رخنه کرده در چَشمانت عبور کنی و […]