۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید. با درود فراوان. بنده آرمان یوسفیزاد ۲۰ ساله. دانشجوی کارشناسی رشته حقوق هستم. ــــــــــــ
۲/علاقهی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟ خب همه ما در دوران مدرسه با ادبیات یک آشنایی نسبی پیدا کردیم. من هم از همون دوران بعد از کمی دنبال کردن و خواندن ادبیات کشور علاقه به دنبال کردن مداوم این رشته پیدا کردم. ــــــــــــــ
۳/از چه زمانی نویسندگی برای شما جدی شد؟ بنده از دوران نوجوانی هم مینوشتم اما، هیچگونه علم و اصول نوشتاری را بلد نبودم. در اواخر سن ۱۸ سالگی بود که به لطف و کمک یکی از دوستان عزیز نویسندگی را به طور جدی شروع کردم. ً ــــــــــــــ
۴/نظر خانواده در مورد نویسندگی شما چه بود؟ همیشه فکر میکردم به دلیل نوع نوشتنم اگر خانوادهام متوجه شوند برایم محدودیت ایجاد کنند اما برعکس افکارم، بسیار استقبال کردند و حتی بنده را تشویق هم کردند و همین برای من یک قوت قلب شد تا با انگیزه بیشتری ادامه دهم. ـــــــــ
۵/در چه سبکی مینویسید؟ سبک نوشتن بنده تلفیقی از سبک عاشقانه و ترسناک است. عقیده من بر این است که عشق بهترین و ساده ترین ابزار برای کنترل احساس است و من سعی میکنم تا با استفاده عشق ترس را به خوانندگان منتقل کنم. ــــــــــــــ
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟ درکل هیچ وقت هیچ شاعر یا نویسندهای را قضاوت نمیکنم زیرا در حد و اندازه قضاوت آنان نیستم. همه آنها تلاش کردند و در نوع خودشان موفق هستند. ــــــــــــــ
۷/به نظر شما نویسندگی قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟ نظر من بر این است که نمیتوان نویسندگی را به کسی آموخت ولی ارکان و اصول آن قابل یادگیری است. درواقع تا شخصی نخواهد نمیتواند نویسنده باشد اما، همینکه ذهنش بتواند آثاری را خلق کند میتواند خود را نویسنده بداند و اصول و نحوه اتصال قلم به ذهن را از افراد باتجربه بیاموزد. ــــــــــــــ
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟ من معمولا سعی میکنم دنیایی را خلق کنم که خیلی ها در ذهن خود پروشش میدهند. آنها میتوانند علوم بیگانه، جنایی و یا حتی در برخی موارد عاشقانه باشد. سعی من بر این است که بهگونهای بنویسم که خواننده میخواهد. ــــــــــــــ
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تأثیر کدام نویسنده هستید؟ بنده آثار خوانندگانی همچون استیون کینگ. آرال استاین. سیامک گلشیری و برخی نویسندگان دیگر را مطالعه میکنم اما، در عرصه نویسندگی بیشتر تحت تاثیر داستانهای استیون کینگ هستم. ــــــــــ
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟ من در نویسندگی به دنبال چیزی نیستم. هدف من از نویسندگی ساختن یک دنیا و شخصیتهایی است که در ذهنم ساخته شده و نمیتوانم در زندگی واقعی تجربهشان کن. به همین دلیل سعی دارم آن را بر روی صفحات کاغذ بیاورم و به علاقه مندان فرصت بودن در این دنیا را بدهم.
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنوارههایی شرکت کرده و برگزیده شدهاید؟ تا کنون اثر مستقلی از من چاپ نشده. تنها اثری که از بنده به چاپ رسیده کتاب مشترک پسیکوز بوده که به لطف و زحمات دوستان این افتخار رو داشتم تا یکی از آثار کوتاه خودم را در کنارشان به چاپ برسانم.
۱۲/انجمنها چه تاثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟ بنده در یک بازه زمانی بسیار کوتاه مدت عضو یک انجمن نویسندگی بودم که از بزرگان آن انجمن نکات خوبی یاد گرفتم اما، بطور کلی انجمنهای نویسندگی تاثیری بر صاحب اثر شدن من نداشتند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در انتها یک اثر برای مخاطبان به اشتراک بگذارید.
عطش خنده هامون باعث میشد که اصلاً سرمای هوا رو حس نکنیم.
به اون موهای خرمایی که آروم آروم زیر بارون خیس میشد نگاه کردم.
اینقدر زیبا بافته شده بودن که واقعا حیف بود به دست بارون خراب بشن،
چنان با ظرافت روی هم پیچ خورده بودند که دلم طاقت نیاورد،
پالتوی مشکیمو در آوردم و سریع روشونو پوشش دادم تا مبادا قطره های بارون بیشتر خیسشون کنه.
درست پیش خونتون روبه روت ایستادم به اون چشمای قهوهای خمارت نگاه کردم.
قطره بارون کنار چشمتو پاک کردم و بعدش گونهی سرخت رو با تمام وجودم بوسیدم تا گویای عشق ابدیم به تو باشه.
لحظاتی بعد با چشمام تو رو تا رسیدن به خونت بدرقه کردم.
صبر کردم که روشن شدن چراغ اتاقتو ببینم تا خیالم راحت بشه که رسیدی.
تو نه تنهاچراغو روشن کردی بلکه پرده رو کنار زدی و از اون قاب برام دست تکون دادی.
یک سال از اون شب رویایی گذشته، من دوباره روبه روی اون پنجره ایستادم.
همون پنجرهای که یک سال پیش تو چهارچوبش قرار گرفتی و با دست تکون دادنت منو بدرقه کردی.
کوچهای که یه زمانی صدای خنده هامون همه جاشو پر کرده بود،
امشبغرق سکوته و من توی این سکوت به قاب پنجرت که در طبقه دوم اون ساختمون چهار طبقه هستش زل زدم.
دیگه توی اون چارچوب نیستی که برام دست تکون بدی و منم عاشقانه نگات کنم و لذت ببرم.
فقط یه پنجره است که پشتشو یه پرده ضخیم پوشش داده.
یک سال پیش دلخوشیم دست تکون دادنت تو اون قاب پنجره بود اما، امشب همه چیز فرق می کرد.
امشب تو نیستی تا با کنارت بودن خستگی راه رفتنو فراموش کنم.
با دیدن اون موهای خرمایی بافته شده که داره زیر بارون خیس میشه از پالتوم برات چتری درست کنم و با اینکار حواسم از قطره های سرد بارون پرت بشه.
امشب تمام دلخوشیم رد شدنت از کنار پنجرس تا بتونم سایهای که مثل خودت زیباست رو ببینم.
امشب منم و یه کوچه ساکت و تاریک و یک پنجره… .