نامه ای به آنجل
خیره به سقف اتاق و به دور از هیاهو دراز کشیده است ، اتاقِ کوچک ، شاید ۱۲ متری باشد با یک پنجره ی رو به خیابان که هر از گاهی صدای ماشین ها و موتور ها می آید .
اما برای او از یک هتل هفت ستاره هم امن تر و راحت تر است . هم اکنون دقیقا به نقطه ای رسیده که بیست سال پیش آرزویش را داشت ، مانند کبوتری در را گشوده و خود را بر فراز آسمان آبی به پرواز درآورده بود . آرامش کنونی اش را مدیون تفکرات دیروزش بود .
همان زمان که سر کلاس ادبیات از او و آرزوهایش پرسیدند و او با غنچه شکفته لبهایش پاسخ داد : آرزوی من یک زندگی راحت و امن است ، یک اتاق که تختی در گوشه اش قرار گرفته و قفسه های پر از کتاب که شبانه روز رمان های زیبا بخوانم ، فارغ از دغدغه ، در سکوت شب به تماشای فیلم های مورد علاقه ام بپردازم .
و یک سرمایه اندک اما مداوم داشته باشم . و معلمش از زیر عینک نگاهی با تمسخر به او انداخته و با صدای رسائی گفته بود : پس می خواهی بیکار و بی عار باشی و مانند یک تنِ لَش گوشه ای لمیده و فارغ از دنیا به لذت های خود برسی ؟!
🌹🌹
و او با چشمانی گرد و خنده بر لب پاسخ داده بود : شاید هم قرار است نویسنده ی گمنامی شوم که در پَستوی خانه اش نان خشک می خورد و با قلم بر روی کاغذ می رقصد . و اکنون بعد از چندین سال به آرزویش رسیده بود ، ارثیه ای مختصر که سپرده بانکی بود و ماهیانه ای به او تعلق می گرفت که امورات زندگی را می گذراند .
یک اتاق کوچک در زیر زمین خانه ای دو طبقه که محل امن او بود و یک عالمه کتاب های مختلف از نویسنده گان معروف که شبانه روز آنها را می خواند و حتی حوصله ی غذا خوردن هم نداشت و گونه هایش از فقر غذایی به استخوان هایش چسبیده بود . بیشتر شبها نان خشک با ماست می خورد و یا با استکانی قهوه سر حال و قبراق می شد ولی از زندگیش راضی بود و آرامش در چشمانش موج می زد
به آرزوهایش رسیده بود و اکنون از صفر به صد… چند بچه ی بی سر پرست را به سرپرستی قبول کرده بود و سه روز در هفته را در کنار آنها می گذراند .نیازش به تولید مثل را تامین می کرد ، حداقل حس ارزشمندی داشت ؛ که بچه ها را سر و سامان می دهد و با آغوش و بوسه ای روحشان را می نوازد
🌹🌹 الغرض واژه رضایت از دید هر کسی متفاوت است و او رضایت را در این می دید که رها باشد ، آزاد و مستقل و بر روی بال های آرزوهایش پرواز کند . او اهدافش را نگاشته بود و برای آنها می جنگید ، حتی !! برای عشقی که با او هیچ شباهتی نداشت . و سال ها از او کوچکتر بود ولی جریان زندگی او را سر راهش قرار داده بود . و او فارغ از عشاق دیگر به زندگی اش می پرداخت ، نفس می کشید و طلوع صبح را به نظاره تا خورشید تابان بر زندگیش نقش بندد و مروارید خندان در قلبش خانه کند .
با قلم بر روی کاغذ می تاخت ، واژه ها را رنگین می کرد و تراوشات ذهنش را خالی … از دید دیگران او فردی احمق و فقیر بود که راه های پیشرفت را به روی خود بسته بود . اما از دید پروانه های چشمش ؛ او تازه از پیله خود خارج شده و تازه متولد شده بود و به پروانه ای رنگارنگ تبدیل … برای او گل زرد و صورتی فرقی نداشت ، او فقط به پرواز می اندیشید .
او زندگی را در رهایی و نور دیده بود و پروانه وار به سویش حرکت می کرد تا سپیده دمان قله های نور را فتح کند . آرزویش رسیدن به آنجل در فراسوی زمان بود . 🌹🌹
فردین احمدی: چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک،کتاب کار،ترجمه کتاب،سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و نگارش صفرتا صد پایان نامه و رساله و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب و اکسپت مقاله در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
با مدیریت دکتر فردین احمدی