هر روز عاشق میشوم با چشمهایت
با لحن زیبای دلانگیز صدایت
با تو تمام روز و شبهایم قشنگ است
جان منی من عاشق حال و هوایت
آخر دو چشمت کار دستم داددیدی
عاشق شدم میمیرم آخر من برایت
گاهی هزاران رنگ دارد زیر باران
پاییزهای گمشده در خندههایت
من خالیام از هر کسی غیر از خیالت
با تو ولی لبریز بودن بینهایت
چشمان تو مثل بلایای طبیعی است
ویرانم از آن چشمهای پربلایت
هرشب دلم گم میشود با عشق آنجا
در لابلای موج گیسوی رهایت
دلخسته و آشفتهام در ساحلی سرد
خیره به مهتاب و سکوت و رد پایت
هرگز کسی را غیر تو در خاطرم نیست
حتی خیال هیچکس را هم بهجایت