این سرزمین سرد
این داغ های نشسته بر پیشانی زمان
این آسمان بی رحم
دستی ببر به موج های پرطلاتم دریا
آبی تر از حکایت مرغان چیست ؟
شرمی که می چکد از دیدگانِ باز ولی نابینا …
اینجا من و توایم که خون گریه می کنیم
اینجا نشانه نیست
اینجا عجیب بوی تعفن گرفته است
کاش از من و تو برآید کاری
کاش از من و تو باز شود گره ی کوری
اما نمی شود
من مانده بی تحرک و عریان . .
. تو آن طرف نشسته براین سکوت پر مرگ