غزلی نوشته لیلی تا رسد به دست مجنون….
تو بخوان از کلام ام که شدم بی تاب و داغون….
من و این شعرهای لنگان غرق یک وحشت و سراب ….
مینویسم از یک غزل که شده خاموش و بی تاب…..
دیدار دو گوی مشکی چشمان خمارت ، میبرد جان از تنم هوش از روانم ….
بی تو من یک هاله ی خاموش و خوابم با تو یک افسانه ی ناب و شرابم….
تو همان ستاره ی سهیلی ، منم آن دریای آبگون….
دیدار دو چشمان سیاهت میبرد جان هر خاتون ….
مینویسم ازفراغ می و میل و جام معشوق ….
آه از گرمای نفسی که نیامد به سوی چشمان پر از اشک و پر از خون ….
نگار اصل ساکی