خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب
که با این نیمجانیها دو جانم در تن است امشب
به صحبت هر که را خواند نهان آرد به قتل آخر
مرا هم خوانده گویا نوبت قتل من است امشب
به کف شمشیر و در سر باده،چند اغیار را جوئی
مرا هم هست جانی کز غرض خون خوردن است امشب
ز بدمستی به مجلس دستم اندر گردن افکندی
اگر من جان برم صدخونت اندر گردن است امشب
سری کز باده بودی بر سر دوش سرافرازان
به هشیاری من افتاده را در دامن است امشب
سرم کوبند اگر چون زر به هم باشد به مهر او
که دل اسرار آن طرف عیار مخزن است امشب
ز بزم دوست محروم از زبان خود شدم
اما چهها دربارهٔ من بر زبان دشمن است امشب
از آن خلعت که بر قد رقیب از لطف میدوزی
هزارم سوزن الماس در پیراهن است امشب
دمی بر محتشم پیما می دیدار ای ساقی
که ذوقش جرعهخواه از بادهٔ مردافکن است امشب
محتشم کاشانی
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق