۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید. من یه آدمی هستم. مثل بقیهی آدما! فقط سرگردون و بی هدف زندگی نمیکنن و در انتظار آیندهی زیبایی هستم. اسمم ثنا هست. به معنی حمد و ستایش خداوند. متولد ۱۳۸۶/۶/۲۶ هستم. ساکن شهر بارونیِ رشت هستم و تو استان سرسبز گیلان زندگی میکنم. ــــــــــــــ
۲/علاقهی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟ من وقتی به دنیا اومدم از همون اول بچهای بودم که خیلی لجباز بود، گریه میکرد، قهر میکرد، حساس بود، از لحاظ جسمانی خیلی کوچیک بود و در کل بچهی ظریفی بودم. تنها چیزی که میتونست منو آروم کنه کتاب خوندن بود. من حتی حرف زدنمم بلد نبودم ولی برای مامانم کتابامو میاوردم و میگفتم بخون. کلی شعر بلد بودم. خاله هام همیشه واسم کتاب میخریدن چون عاشق کتاب بودم. دیگه نوهی اول باش و پادشاهی کن! خلاصه کل تفریح من کتاب خوندن بود. تو ذهنم داستان میساختم. وقتی بزرگتر شدم مینوشتم و مامانم تشویقم میکرد. حتی شعرای درِ پیتی ابتداییم رو هنوز دارم و همینطور داستانایی که کلاس دوم نوشته بودم و پر از غلط املایی بود. در کل با نویسندگی بزرگ شدم و عشقش همیشه در من بود! ــــــــــــــ
۳/از چه زمانی نویسندگی برای شما جدی شد؟ همین پارسال. البته کلاس شیشم یه دختری اومد به مدرسمون که اسمش پریا بود. عاشق نوشتن بود و کاراش محشر بود. منم تو کلاس خیلی تو زنگ انشا و ادبیات قوی بودم. خلاصه اومد و پیشنهاد داد دو تایی رمان بنویسیم و ما شدیم دوستای صمیمی. از اون موقع به بعد جدی مینوشتم. ولی از پارسال رمانا طولانی با موضوعات خلاقانه مینویسم. میرم کلاس. خیلی پیگیرم و دیگه مثل قبل تفریحی نیست؛ جدی شده واسم. ً ــــــــــــــ
۴/نظر خانواده در مورد نویسندگی شما چه بود؟ والله من نمیدونم ازشون پرسیدم گفتن عالی. همیشه بهم انگیزه میدادن و بهم افتخار میکنن. ـــــــــ
۵/در چه سبکی مینویسید؟ من همه چیز مینویسم. دلنوشته، رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و… تو هر ژانری هم مینویسم و در کل سبک خاصی ندارم. فقط اینکه با عامیانه نوشتن مشکل دارم و دلم میخواد پر آرایه بنویسم. ــــــــــــــ
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟ همهی نویسندههای کشورم، چه تازه کار، چه قوی، چه پرآوازه، چه کسی که داره تلاش میکنه تا شروع کنه برام قابل احترامه و به همه افتخار میکنم. زنده باد ادبیات و اصالت ایرانی! (به جز اونهایی که ارباب رعیتی و صحنههای مستهجن و آبکی و بچگانه مینویسن و دنیای نویسندگی رو خراب کردن) ــــــــــــــ
۷/به نظر شما نویسندگی قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟ خیلیها با من سرش بحث کرد و اعتراض دارن ولی ذاتی هست. منظورم از ذاتی بودن یک معجزه و موهبت الهی نیست. منظور من استعداده! هر کسی با توجه به شرایط روحی و جسمی و ذهنی باید شغلش رو انتخاب کنه. هر کسی نمیتونه هر شغلی رو انتخاب کنه. نویسندگی فقط نوشتن نیست! یه دنیای بزرگه و کسی که واردش میشه باید خودش رو بشناسه. ــــــــــــــ
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟ من خیلی به این اعتقاد دارم که خداوند هیچ کار بیحکمتی انجام نمیده. حتی برای تمام بدبختیهایی که داریم میکشیم ازش متشکرم چون همه کار ایّام درس است و پند دریغا که شاگرد هشیار نیست. من از رنجها مینویسم و تو داستانام میگم که فقط به خداوند توکل کنید چون هر چیزی هر چقدر بزرگ و قدرتمند باشه به پای خداوند نمیرسه. عاشقانه مینویسم، از جامعه مینویسم، ترسناکم مینویسم. همه چیز مینویسم در کل ولی خب بیشتر داستانام حالت رنج و غم دارن. ــــــــــــــ
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تأثیر کدام نویسنده هستید؟ نوشتههای عباس معروفی من رو خیلی متحول کرد. اشعار شاملو و اشعار گذشتگان ما به من احساس داد. ولی خب سعی میکنم نوشتههای نویسندگان در سراسر دنیا، در سراسر زمانها و ژانرها بخونم. چون از نظر من اگه آدم فقط یه جور بنویسه بعد یه مدت بقیه ازش زده میشن. یک نویسنده همیشه باید همه چیز رو بلد باشه و بتونه با خلاقیّتش همه جوره بنویسه. ــــــــــ
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟ من فقط میخوام دنیا رو جای بهتری کنم و تنها سلاحی که دارم نوشتن هست. من فقط از خدا میخوام تا آخر عمر بیاموزم و یاد بدم و برای آدمها تلاش کنم.
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنوارههایی شرکت کرده و برگزیده شدهاید؟ فعلا فقط در کتاب مشترک پسیکوز شرکت کردم. همین! خیلی راه طولانیای پیش روی خودم دارم و باید بیشتر آماده بشم.
۱۲/انجمنها چه تاثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟ دوستان زیادی پیدا کردم. آثارم نقد شدن و این باعث پیشرفتم شد. از تجربههای دیگران استفاده کردم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در انتها یک اثر برای مخاطبان به اشتراک بگذارید.
اگر گلها لیاقت لمس نور ماه را داشتند
گلبرگهایشان را به دست خورشید و رودخانه نمیسپردند
و اگر کویر لیاقت ستارگان را داشت
هیچگاه بیآب و علف نمیماند.
ولی هنوز هم بودند کرم شبتابهایی که بی گلایه
برای خود نور تولید میکردند
و دخترکی که آسایشش در سیاهی شب رنگ گرفته بود.
دخترکی که دعاهایش به آسمان پرواز میکردند،
تا ابرها آنها را به فرشتگان برسانند؛
و بال در بال فرشتگان بر دستان خداوند بوسه بزنند.
نوک برج آرزوهایش به ماه ناخنک میزد.
زلف پریشان و پیچانش در در سقف آسمان گره خورده بود
و بدنش آویزان بود؛ در سکوت شب تاب میخورد
و با هر تاب رویای جدیدی به سراغش میآمد.
تاج گلی از آرامش روی سرش بود
و دامن توری محبتش در جریان رودخانه زندگی کشیده میشد.
دخترک میخندید بیآنکه لب باز کند،
بیبال پرواز میکرد و با چشمان باز خواب میدید.
فقط شب او را درک میکرد
و شب تمام ایمان او به زندگی بود.