۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید. سلام خدمت تمامی عزیزان اهل قلم و دوستدار ادبیات. بنده مبیناعبدی هستم؛ محصل سال یازدهم تجربی. اصالتاً کُرد و متولد شهرستان اسلامآباد غرب در استان کرمانشاه هستم؛ ولی به دلایلی در شهر ساوه زندگی میکنم. خلاصه بگم که… من مجنون رنگین کمونهایی هستم که با قلمهای آغشته به دوات سیاه رنگ به روی کاغذها نوشته میشن. ــــــــــــــ
۲/علاقهی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟ من از همون دوران بچگی که آنه شرلی رو میدیدم، عاشق ادبیات و نویسندگی شده بودم؛ اما زمانی که متوجه استعداد و علاقهام به این حیطه شدم اواخر دوازده سالگی بود؛ یعنی سال اول راهنمایی. ــــــــــــــ
۳/از چه زمانی نویسندگی برای شما جدی شد؟ ً زمانی که وارد انجمن نویسندگان ایران شدم، متوجه شدم که این قصه سر درازی داره. قبل ورود به انجمن هم داستانهایی رو مینوشتم ولی الان که فکر میکنم، قلم من در اون زمان، فاجعه بود واقعاً! اصلاً دوست ندارم حتی خودم، خدا کنه کسی منِ اون زمان رو یادش نباشه! ــــــــــــــ
۴/نظر خانواده در مورد نویسندگی شما چه بود؟ پدرم همیشه و در هر مسئلهای حامی من بوده و خداروشکر در این زمینه هم حسابی مشوق من بود. مادرم هم خودش در دوران جوانی، شاعر بود و به زبون مادری خودش(کُردی) شعر میگفت. وقتی هم متوجه استعداد من در این زمینه شد، با روی باز حمایت و تشویقم کرد. خواهر عزیزم هم در ثانیه به ثانیه لحظات کنارم بود و انگیزه زیادی به من میداد. خدا حفظشون کنه… از هر سه تاشون بینهایت ممنونم. ـــــــــ
۵/در چه سبکی مینویسید؟ من تقریباً همه سبکی مینویسم و متکی به سبک خاصی نیستم. ولی خُب، بیشتر دلنوشته و داستان در ابعاد مختلف(بلند و متوسط و کوتاه و خیلی کوتاه) مینویسم. هر از گاهی هم متون ادبی و دکلمه و… هم مینویسم. همونطور که گفتم همه سبکی رو معمولاً دوست دارم و سعی میکنم بنویسم. ــــــــــــــ
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟ به نظر من هر نویسندهای… به نوبهی خودش موفقیتهای مهمی رو کسب کرده و میکنه. از نظر من بهترین موفقیتی که نویسنده میتونه کسب کنه معروفیت در اوج محبوبیته… بین تمامی بزرگواران موفق در ادبیات ایرانم قلم جناب عباس معروفی و خانم چیستا یثربی خیلی محبوب و موفق هستند به نظرم. ــــــــــــــ
۷/به نظر شما نویسندگی قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟ من اوایل فکر میکردم استعداد و علاقه، به تنهایی کفایت میکنه. حدود چند ماه از عمرم صرف هیچ و پوچ شد. همونطور که گفتم زمانی که بی هیچ آموزش و سوادی از حیطهای که بهش علاقهمند بودم، نوشتم، آثار فاجعهای رو خلق کردم…متاسفانه! خوشبختانه اون فاجعه نویسیهای من الان تجربه برام محسوب میشن. بعد از آشنایی با انجمن متوجه شدم که علاقه و استعداد مهم هست؛ ولی کافی… نه! به نظر من یادگیری اصولی، خیلی لازمه. بهخصوص اگر بخوایم پیشرفت کنیم و صرفا برای گذران اوقات فراغت ننویسیم. نه فقط نویسندگی بلکه در هر زمینهای علاوه بر استعداد و اشتیاق، به یادگیری اصولی هم صد درصد نیاز هست. ــــــــــــــ
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟ بیشتر موضوعات اجتماعی و عاشقانه در ژانرهای مختلف به خصوص تخیلی و درام مینویسم. ــــــــــــــ
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تأثیر کدام نویسنده هستید؟ من از خوندن ابداً خسته نمیشم و حتی شاید بیشتر از نوشتن ازش لذت ببرم. کلی رمان و داستان و شعر خوندم و همه بدون شک در جایگاه خودشون عالی بودن و ازشون یاد گرفتم. من قلمها و سبکهای آقای عباس معروفی… خانمهای چیستا یثربی، فرشتهتات شهدوست، آرزو نامداری، صفورا اندیشمند، ص.مرادی و شیرین نورنژاد و خیلی دیگر از عزیزان رو خیلی دوست دارم و همیشه کلی ازشون یاد گرفتم و انشاءالله بازهم یاد خواهم گرفت. ــــــــــ
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟ دوست دارم روزی برسه که محبوب خیلیها بشم. دوستدارم قلمم روزی جزو حرفهایترین قلمها محسوب بشه.
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنوارههایی شرکت کرده و برگزیده شدهاید؟ هیچ شکی بر این نیست که فضای مجازی خیلی گسترش پیدا کرده و من هر اثری که نوشتم رو در این فضا منتشر کردم… اما کتاب چاپی! من کتاب چاپی مستقل ندارم فعلاً؛ اما یک کتاب مشترک در دست چاپ دارم… کتاب نفس در میان واژهها در سبک دلنوشته به سرپرستی خانم الله ویسی عزیزم. در روزنامه خراسان هم چند باری دلنوشتههام چاپ شده. کمکاری من در خصوص شرکت نکردن در جشنوارهها به علت مشغلههای درسی و کنکوری بودنم هست. چاپ کتاب مستقل هم برای روزهای بعد کنکور در نظر دارم.
۱۲/انجمنها چه تاثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟ انجمنها خیلی خیلی باعث تقویت دانش و قلم من شدن.
من واقعاً ممنون انجمن نویسندگان ایران هستم. اولین انجمنی که عضوش شدم و تا الان هم ثابت باقی موندم. به هیچ وجه نمیتونم لطفشون رو جبران کنم. من دانش الانم رو مدیون انجمن نویسندگان ایران و خانم دانش پویای عزیز مؤسس انجمن هستم.
در پایان یکی از آثارتون رو برای ما بنویسید.
گیر کرده بودم، در منگنۀ نگاه ابریات… که قطرات بارانیاش، میزبان رعد و برقی رعبآور، به نام عشق بود! من تحتالشعاع نگاه پر از نوسانت بودم؛ همان نگاهی که… ضربان عشق را به روی پردۀ دلم، با آب و تاب ترسیم میکرد. همان نگاه بیهمتای باوقار… که جماعت پیرامون، نظیرش را نه دیده و نه شنیده بودند! همان نگاه غیرکلیشۀ نجیب که در میان ازدحام کلیشهها… نه رایج بود و نه مرسوم! من اما معذور و ناتوانم؛ از توصیف نایابیهایت… و چه قدر این معذوریت، دردناک است در مقابل نگاهی که نظیری ندارد! من شرمسارم… که زبانم گویندۀ تکراریها و ذهنم سازندۀ کلیشههاست! در این میان قلبم آگاهتر از هر آگاه میداند که از شرم لال شدهام. میداند که دیگر… تا زمان خشک شدنِ عرقِ شرمِ نشسته بر تنم، از من سخنی نخواهد و نخواهند شنید! من با خودآگاهی کامل، چشمهای بینایم را که… کاوشگر ندیدهها و بینندۀ دیدههاست… کور، و زبان بینوایم را که… خواستار نگفتهها و گویندۀ گفتههاست لال، و عقل سهل طلبم را که فرمان دهندۀ کلیشههای آمیخته با مصیبت تکرار است، خاموش میکنم! درون صندوقچهای رها… و درش را قفل و به رود نیلِ طویل هدایت میکنم. با چشم قلبم دور شدنشان را مینگرم! آنها گیر کرده در زندان تاریکشان، همراه با جریان آب، به بهانۀ تنبیه… از من دور میشوند؛ تا زمانی که اتحاد را یاد بگیرند… و به هنگام توصیف نگاهِ تو کلیشهگو نباشند؛ تا زمانی که مثل قلب بینوایم، سر به راه شوند! من چشمانتظار مینشینم… و بیقرار به جریان آب گوش میدهم؛ تا چشمهایم، مملو از ندیدهها، زبانم پر از نگفتهها… و عقلم مالامال از نساختهها، راه برگشت را پیدا کنند. برگردند به منِ بیقرارِ دلتنگ!