۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید
با عرض سلام و وقت بخیر من پریسا زارعی هستم ۱۵ سالمه از استان فارس شهرستان داراب
۲/علاقه ی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟
من از کودکی توی انشا نویسی و داستان نویسی یه مهارت خاصی داشتم و اوایل حتی دوست داشتم اصلا حرف نزنم و با نوشتن حرف هام رو با دیگران انتقال بدم ولی بعد که عاشق گویندگی و صحنه شدم علاقهام به نویسندگی خیلی خیلی بیشتر شد
۳/از چه زمانی نوشتن برای شما جدی شد؟
من اوایل اصلا برام مهم نبود نزدیک به هفت یا هشت رمان نیمه کاره دارم ولی وقتی به سن ۱۴ سالگی رسیدم کم کم نوشتن یه رنگ و بوی دیگه برام گرفت
۴/نظر خانواده در مورد نوشتن شما چه بود؟
خانوادم توی حیطه نویسندگی خیلی پشتم بودن مخصوصا مادر عزیزم
۵/در چه قالب هایی مینویسید ؟
بیشتر عاشقانه و تراژدی
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟
بنظرم سرکار خانم محدثه فارسی رمان های زیبایی مینویسن
۷/به نظر شما نوشتن قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟
بنظرم حتی کسی که ذاتاً نوشتن رو بلده بازم باید آموزش ببینه. کسی که میخواد یاد بگیره قطعا راه سخت تر و پر پیچ و خمی در راهش هست!
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟
بیشتر از مشکلات زنان و حقوق برابر مینویسم البته عاشقانه نوشتن رو دوست دارم
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تاثیر کدام نویسنده یا شاعر هستید؟
رمان های م.مودب پور رو خیلی دوست دارم
از شاعر ها هم که گاهی واسه دکلمه های پقج اینستاگرامم استفاده میکنم شاملو رو خیلی دوست دارم
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نوشتن به چه افقی دست پیدا کنید؟
دوست دارم نوشته هام توی دل مخاطبم جا خوش کنه و همینطور از نوشته ها و پیام هایی که درون رمانم گذاشتم درس بگیرن و اونارو توی زندگیشون عملی کنن!
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنواره هایی شرکت کرده و برگزیده شده اید؟
رمان هیس…تو دختری رو چاپ کردم و هنوز مدت زیادی ازش نگذشته که توی جشنواره شرکت کنم.
۱۲/انجمن ها چه تاثیری بر نوشتن شما گذاشته است؟
قطعا بله چون من توی انجمن یک رمان خیلی از اصول رمان نویسی رو یاد گرفتم و خیلی بهم کمک کرد.
در پایان یکی از نوشته هاتون رو برای ما بخوانید.
یعنی میشه یه روزی بیاد که تا هرموقع دلم بخواد بتونم بیرون باشم و وقتی بیام کسی دعوا نکنه؟ یا میشه تا هرموقع دلم خواست با گوشی کار کنم و نگران عصبی شدن مامان بابا نباشم؟ یا میشه به اجبار چادر نپوشم؟
میام بیرون، بابا اومده کنار بابا میشینم و هی این پا و اون پا میکنم که بگم ولی میدونم که عاقبت خوبی در پیش ندارم.
- بابا من عاشق گویندگی هستم عاشق اینم که استقلال داشته باشم من دوست ندارم بخاطر حرف مردم زندگیمو خراب کنم من نمیتونم با محدودیت زندگی کنم
بابایی من چادر دوست ندارم من حد خودمو میدونم
لطفاً بهم اعتماد کنید و بزارید من کاری که عاشقشم رو انجام بدم ازتون خواهش میکنم. - ببین ناهید در دروازه شهر رو میشه بست ولی در دهن مردم رو نه؛ من آبروم برام خیلی مهمه نمیتونم بزارم تو با اینکارات آبروم رو ببری اینجا یه روستای کوچیکه خبر خیلی زود دبه بقیه میرسه!
عصبی شده بودم نمیفهمیدم چی میگم: - بابا من یا آبروت؟
جوابی نداشت بده
بلندتر داد زدم: - بابا جوابمو بده من یا آبروت؟
چنان دادی زد که تمام بدنم خشک شد! - آبروم
بهت زده بهش نگاه کردم، بابام… بابایی که از جونمم بیشتر دوسش داشتم آبروش رو انتخاب کرد!