قطار به سرعت در حال حرکت است.
سرم را بیرون میبرم.
گیسوانم در فضا میرقصند.
و باد سیلی های ممتد خود را بر گونه هایم می نشاند.
سوزشی دلچسب زیر پوستم حس میکنم.
و اولین قطره ها از چشمانم سرازیر می شوند.
و در مسیر خود، جا، پای رد به جا مانده از باد میگذارند.
درد در گلویم می پیچد.
و طعم زهر از شکاف لبانم در دهانم جاری می شود.
تلخ همچون آخرین نگاه تو.
فریادی سینه ام را می دَرَد.
گوش هایم کر شده اند.
باد بی رحم تر از قبل دستان خود را بر صورتم می نشاند.
و من در بی حسی عمیقی فرو رفته ام.
چشمانم را سیاهی فرا گرفته.
شاید کور شده ام.
نفس هایم حبس شده اند.
و از میان لب هایم خونآبه ای گرم جاری میشود.
و گیسوان رقصانم را سرخ میکند.
سرم بر گردنی آویزان و رها در دستان باد غلت میخورد.
چاک چاک ضربه های متوالی بر شیشه، تمام چهره هام را سرخگون میکند.
و من هنوز در بی حسی عمیقی فرو رفته ام.
شاید مرگ همین باشد!
مریم نقی زاده