“مادرم، شیطان را بوسید…” بوی خون، چیزی شبیهِ بوی آهن زنگ زده بود. تمام مشامم را بویِ خون پر کرده بود. حس میکردم قلبم تمام خونی را که باید به سرتاسر بدنم برساند، یکباره دارد از حلقم هُل میدهد بیرون! گلویم میسوخت. انگار سیخ داغی را برروی شاهرگم میکشیدند […]