چون سنگها صدای مرا گوش میکنی سنگی و ناشنیده فراموش میکنی رگبار نوبهاری و خواب دریچه را از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است با برگهای مرده هم آغوش میکنی گمراهتر ز روح شرابی و دیده را در شعله مینشانی و مدهوش میکنی ای ماهی […]