صحرا
الو: شهاب جان خوبی ، چه خبر کجایی پیدات نیست ؟ شهاب : سلام ممنون خوبم خداروشکر مشغول پایان نامه ام . شما چکار می کنی؟ مهران : الهی شکر خوبم . میخواستم بگم میای بریم کویر مرنجاب وقت داری ؟ شهاب : اتفاقا خیلی خسته ام ، برام لازمه . دفعه قبل که خیلی خوش گذشت . مهران : من میخوام خواهرم و نازنین ام بیارم گفتم هوا خوبه اینا دلشون می خواد بیان . شهاب : باشه خیلی ام خوبه . پس پنجشنبه ساعت ۵ . مهران : نازنین جان سلام خوبی برای پنجشنبه با شهاب هماهنگ کردم آماده باش می خوام بریم کویر . نازنین : آخ جون خیلی عالیه . مهناز جانم میاد . مهران : اره دوست داره با تو باشه . مهناز جان داریم میریم کویر وسایل گذاشتم تو پارکینگ شما ی چک کنید. آب ، کنسرو ، نون ، عینک ، چراغ قوه ، نقشه و ….. مهناز: مهران جان می خواهیم بریم کجا با این همه وسیله . نه بابا اینا لازم میشه باید احتیاط کرد . شهاب : سلام بر همگی ببخشید دیر کردم . این وسیله ها رو بذار تو ماشین . مهران : بچه ها سوار شدید هر چی زودتر بریم بهتره . دخترا شما بخوابید ی چهار ساعت دیگه میرسیم . مهران : چه خبر برادر کجایی . چه کارا میکنی . ای خوبم مشغول پایان نامه ام ؛ خیلی سخته چند تا کار برنامه نویسی گرفتم تداخل کرده با کار دانشگاه ام سرم شلوغ شده . مهران : برنامه مهاجرت چی شد دانشگاه پذیرش شدم . ولی برای ویزا رفتم سفارت تو دبی کارم درست نشد . خیلی خونسرد به انگلیسی گفت برو ی رشته دیگه در خواست بده با این همه سختی خودت که میدونی چقدر خرج کردم با دست خالی . مامانم خیلی فداکاری کرد هر چه داشت داد به من شرمنده اش شدم . مهران : دوباره درخواست بده . ی چند ماه طول میکشه بالاخره درست میشه . شهاب : آره انشالله ، مهناز خانم کارش درست شد میخواستن مهاجرت کنن . مهران : نه بابا این کرونا کارشو عقب انداخت . باید آنلاین درس می خوند ۱۰۰ میلیون داده بود برای شهریه دانشگاه شهاب : پولشو برگرداندن اره دقیقا همون مبلغ ریختن به حسابش تازه دوباره درخواست داده برای یک دانشگاه دیگه . شهاب : نامزدی شما چی شد . باباش راضی شد . خدا رو شکر دختر خیلی خوبیه . پدرش سخت گیره ؟ مهران : اره رفتیم خواستگاری رسمی قرار شده . این ترم آخر نازنین تمام بشه ایشالله دیگه نامزد میکنیم . شما با آن خانمه چی کردی . اسمش چی بود . شهاب : ترانه ؟ از ایران رفت نخبه بود . بدون درد سر قبولش کردن بورسیه شد رفته آمریکا دانشگاه یو سی ال ای خیلی راحت گفت من میرم توام بیا انگار خونه خاله است . دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم . مهران : دارن همه نخبه ها رو از ایران می برن . نازنین: نرسیدیم . مهران : خوب خوابیدی دیشب اصلا نخوابیدم از بس مامان سفارش کرد . مهناز : چه خوابی ، آره خیلی عالی بود . اینجا ها چقدر خشکه . هیچی نیست . کجاییم ؟ شهاب : جاده کاشان ؛ این جاده همش خشکه بخاطر نمک هیچی توش رشد نمی کنه . یک ساعت دیگه به یک کاروانسرا می رسیم خیلی دیدنیه . زمان صفویه ساخته شده دم ورودی اش یک چشمه آب شیرین و یک چشمه آب شور داره که خیلی عجیبه . با آجر ساخته شده در زمان شاه عباس هم مسافرها استراحت میکردند و هم پاسداری می کردن از راهها بخاطر کسانی که از پایتخت اصفهان به مشهد می رفتن . در حال حاضر خیلی خوب بازسازی شده یک جای شیک و تمیز در دل کویر. یک حیاط بزرگ و دورش اتاق هاست هم گرمایش و سرمایش و رستوران سنتی و فضاش برای استراحت خانواده ها خیلی خوبه . مهناز : ایناهاش از دور پیداست . مثل نگین انگشتر الماس می مونه از دور چقدر زیباست . بله رسیدیم . نازنین : چقدر عالیه ! همانطور شما می گفتید جای خیلی خوب برای استراحته . چقدر فضای بیرونش قشنگ درست کردن برای چادر زدن چه حوضچه های خوبی باعث خنکی هوا میشه . چرا اسمش مرنجاب یعنی چی ؟ شهاب : مرنجاب یعنی مرد ، رنج ، آب اینجا آب به سختی بدست میاد . این منطقه تا چشمه داره یکی شیرین ویکی شور واقعا خیلی جالبه بیان از جلو ببینید . تو نوروز از قبل همه اتاق های کاروانسرا را رزرو میکنن خیلی شلوغ و دیدنیه . مهران : ی چند ساعت اینجا استراحت می کنیم . بعد بریم به گرما نیفتیم . مهران : بچه ها راه بیفتیم دیگه الان کویر خنک میشه بریم . شب کویر دیدنیه . آنجا چادر می زنیم . شهاب : مهران جان ازراه همیشه بریم چون راهنما نداریم خطرناکه . وسایل و آب به اندازه آوردید ؟ مهران : آره خیالت راحت از این راه میریم دفعه قبل با بچه ها از اینجا رفتیم من بلدم . یک کم جلو تر یک چاه داره آبش مزه داره ولی خیلی خوبه دورش چند تا درختچه هست همون جا شب چادر می زنیم . شترا از این چاه آب می خورن . شهاب یادته پارسال آمدیم اینجا جلوی چاه شترا با هم دعوا کردن چقدر ترسناک بود . شهاب : آره یادش بخیر البته با چند تا ماشین بودیم . باید احتیاط کرد . خیلی ها تو کویر گم شدن . خطرناکه . مهران : بیا بریم مگه ما اولین باره می ریم
هیچ صدایی جز صدای حرکت چرخ های لاستیک نمی آمد اضطراب و نگرانی زیادی به جان مهران و شهاب افتاده بود نمیدونم چرا چاه پیدا نمی کنم یک ساعت دارم میریم . همین جا خوبه بذار بچه ها پیاده شن . الان هوا خیلی خوبه . نازنین : بیا مهناز چقدر قدم زدن تو ماسه ها لذت داره بریم بالای ماسه ها چقدر خوبه هوا عالی شد . چه غروب قشنگی . شهاب : مهران فکر کنم راه اشتباه آمدیم. خطر داره ما تنها نیستیم این دخترا ضعیف اند باید مواظب باشیم . بیا امشب همین جا چادر بزنیم . الان حرکت کنیم ی وقت گم میشیم . مهران : باشه به روی خودت نیار اینا نگران نشن . نازنین : من تا حالا تو چادر نخوابیدم . مهران جان ممنون خیلی باحاله ! چقدر قشنگه ستاره ها خیلی به ما نزدیک اند . خیلی وقت بود اینقدر ستاره یکجا ندیده بودم . کاش میشد جامو باهاشون عوض کنم. از آن بالا میشه همه جا رو دید . این ستاره ها شکل خرس ، فرشته ، خوشه انگوران به ما دارن چشمک میزنن مهران مهناز : هوا داره سرد میشه . خوبه لباس گرم آوردیم . شهاب: کویر دیگه ! روز آتش میگیری شب یخ می کنی . الان آتش روشن می کنیم. هم گرم میشیم جک و جانور نمیاد . مهناز و نازنین : ای وای جانور یعنی مار مهران : نه پس مرغ و خروس . بیاد بخوابیم صبح زود بریم . شهاب : بچه ها راه بیفتیم . الان هوا خوبه خیلی زود گرم میشه . مهناز : من دیشب اینقدر راحت خوابیدم خیلی خسته بودم عالی بود ممنون خیلی خوش گذشت الان کجا میریم . مهران : بریم جلوتر شترها رو و چاه آب پید اکنیم ی دور میزنیم تا شب بر می گردیم . سوارشدید . شهاب : مهران فکر کنم داریم دور خودمون میچرخیم .از چاه هم خبری نیست اینجا کجاست . شهاب نرو نرو فکر کنم اینجا باتلاق دریاچه نمکه جلوتر بری گیر می کنیم . بزار پیاده شم . مهران گاز نده فرو میری . تو باتلاق گیر کردیم دیگه نمیشه ماشین دربیاریم پیاده شدید . مهران : شهاب بیچاره شدیم این کجا بود من اصلا ندیدم . وسایل از تو ماشین بذارید زمین . دیگه ماشین نمیشه تکان بدیم فرو میره تو باتلاق! مهناز : داداش چی کنیم . مهران : درست میشه الان زنگ میزنیم از کمپ میان ماشین در میان نگران نباش شهاب : اصلا موبایل خط نمیده . شهاب : همیشه گردشگرا از این طرف ها میان کمی صبر کنید . آرام باشید . حالا آب وسیله داریم . چادر بزنیم تا از گرما هلاک نشیم . شهاب : مهران بیا زاپاس ماشین هر چی چوب داریم بسوزانیم شاید یک نفر مارو پیدا کرد . مهران : من از کاروانسرا در آمدیم برای بابا زنگ زدم . حتما ببین دیر کردیم ی فکری میکنن . شهاب : نمیشه به این فکر همین جا بمونیم . هلاک میشیم دیگه آب نداریم . مهناز : داداش نازنین حالش خوب نیست . بیاد بریم . شاید کسی رو پیدا کردیم . شهاب : نه بهتره شما اینجا باشید من میرم شاید کسی رو پیدا کردم . مهران: نه من خودم میرم . شهاب : پس با هم بریم . جمعه شب فرا رسید و خانواده آقای تقوی و آقای جناب سرهنگ سالاری منتظر بچه هاشون اما خبری نشد و شنبه هم خبری نشد. هیچکس نمیدونست چه اتفاقی براشون افتاده . رفتن به آران بیدگل . کلانتری آران : جناب سروان خانواده آقای تقوی و آقای سالاری آمدن میگن بچه هاشون رفتن کویر برنگشتن . جناب سروان : خدا به خیر بیاره بازم بی احتیاطی . آقای تقوی : جناب سروان خواهش میکنم حتما برای بچه ها ی اتفاقی افتاده . آرام باشید چی شده؟ کی بچه ها رفتن چند نفر هستند .اخرین بار کی تماس گرفتن .آقای تقوی : پسرم با نامزدش دخترم و دوست پسرم . از روز پنجشنبه آمدن آخرین بار از کاروانسرا مرنجاب از آنجا زنگ زدن که گفت دیگه دارن میرن کویر احتمال داره تلفن خط نده . دیگه ازشون خبر نداریم . باید تا حالا آمده باشن. آقای سالاری جناب سروان من از همکارای شما هستم . بله خواهش میکنم جناب سرهنگ . بچه ام نجات بدید . جناب سروان : شما اگر جا ندارید برید همون کاروانسرا استراحت کنید. ما پیگیری می کنیم . به شما اطلاع میدیم . جناب سروان : الو آقای حق شناس یک مورد دیگه پیش آمده چهار نفر تو کویر گیر کردن که دو تا خانم هستن . شما با آقای صادقی برید . من با بالگرد هم هماهنگ می کنم . مهران : مهناز جان شما اینجا میتونی بمونی مواظب نازنین باش من با شهاب بریم میترسم شهاب تنها بره . نازنین نه داداش من می ترسم تو نرو بذار شهاب بره . اگه نازنین چیزیش بشه چی ؟ نه خواهر من ! تنها خطر داره با هم باشیم بهتره شما فقط از این چادرو ماشین در نیاد بیرون اینجا امن تره . مهران : شهاب آن چیه ؟ یادته ی کارخانه نمک بود ؟ شاید اونه ! نمیدونم ولی هرچی میریم نمیرسیم . خیلی دوره من دیگه نمی تونم راه برم شهاب من اینجا میمیرم . شهاب : بلند شو پسر تو که خیلی شجاع بودی . برای بچه ها خیلی نگرانم . باید بریم . پاشو توروخدا وضع من بدتر از تو پاهام تاول زده تمام پوستم سوخته معلوم نیست چند ساعته اینجایم . تو رو خدا پاشو مهران پاشو . مهران : آب آب ببین آنجا چیه ؟ هیچی نیست همش سرابه سراب فقط باید بریم شهاب پاشو تو قوی تر از من بودی تو ورزشکاری ببین آنجا ی نور است پاشو داریم بهش نزدیک میشیم. شهاب : تو برو خدا یا منو ول کن برو خودت و بچه ها رو نجات بده من بدون تو نمیرم . شهاب شهاب پاشو صدای من میشنوی ما از دیشب اینجا افتادیم . الان آفتاب کویر آتیشم میزنه خدایا منو ببخش شهاب حرف بزن شهاب : من تو این دنیا اینقدر جنگیدم اینقدر مادرم برام حرص خورد . به مادرم بگو حلالم کنه . نمیدونستم دور از برق و زرق این دنیا تو این ماسه ها میمیرم . خدا شهاب چرا جواب نمیدی خدایا کمک کن ی پا رفتن بهم بده شهاب جان ، من برم کمک میارم طاقت بیار . مهناز : نازنین بیا این سیب تو ماشین پیدا کردم تو رو خدا دهنتو باز کن ببین خیلی خوبه چشماتو باز کن . خواهش میکنم . مهران کو مهران نیامد نه بیا بین چه سیب قشنگی خوبه بخور جون بگیری . آب بیار آخه آب از کجا بیارم . بیا از این جهنم بریم اینجا هلاک می شیم تو رو خدا بیا من بهت کمک می کنم . نه مهران میاد . مهران میاد نه دیر کردن شاید باز ما رو گم کردن پا شو . چند روزه ما اینجاییم . فکر کنم چهار روز ؟ تو برو . من نمیام . دیگه من نمی تونم راه برم . منتظر مهران میمونم . دارم از تشنگی میمیرم . پاشو الان هوا خنکه بهتره بریم شاید یک نفررو پیدا کردیم . دیگه قدرت راه رفتن ندارم . بذار بخوابم . تو رو خدا پاشو. نازنین تو رو خدا . حق شناس : جناب سروان ما کاروانسرا هستیم پدر و مادر بچه ها اینجان و خیلی بیقراری می کنن. یک اکیپ با تجهیزات لازم داریم . جناب سروان : باشه الان بالگرد نزدیک شماست از هلال احمر آران و امدادگران محلی خبره بلد راه کویر هستن دارن میان پیش شما تجهیزات همه چی دارن ازشون کمک بگیرید . حق شناس : من مسئول این عملیات هستم این مختصات منطقه است . مسیر طولانیه باید دو قسمت بشیم . احتمالا اینا تو باتلاق گیر کردن .چند نفر با ماشین و دو نفر با بالگرد بریم یا علی بگید . حق شناس : ما چند کیلومتر آمدیم ولی خبری نیست دیگه داره شب میشه مشکل بشه تو شب کاری کرد . باید برگردیم کاروانسرا آنجا صبر کنیم تا صبح شروع کنیم الان بی فایده است . مهناز : نازنین پاشو تو رو خدا از این جهنم بریم چرا حرف نمیزنی ای وای تمام پوستش سوخته پاشو نازنین من برای تو و داداشم خیلی آرزو دارم . خدا یا کمکم کن مهران بیا تو رو خدا بیا نازنین داره میمیره ای خدا آب برسون یک دختر جوان داره از بی آبی هلاک میشه . نازنین : میگن مرگ حق است پس چرا خوشبختی حق نیست ؟ مهناز جان من دارم میمیرم خیلی آرزوها داشتم با مهران به اندازه ستاره های کویر . غمگین ترین مرگ دنیا برای منه که باید تو این جهنم بدون عشقم بمیرم . کاش زودتر میفهمیدم این دنیا ارزش نداره به مهران بابا و مامانم بگو خیلی دوستشون داشتم . مهران : خدایا منو ببخش من با ندانم کاریم همه چی خراب کردم خواهرم ، عشقم ، شهاب نابود کردم خدایا جان من بگیر آنها رو نجات بده . خدایا دارم میمیرم . فرماندار آران : بچه ها پاشید خواهش می کنم بخاطر این خانواده تا صبح مادراشون گریه کردن خداوند کمک کنه پیداشون کنید چشم حتما الان شروع میکنیم ساعت چهار صبح راه می افتیم . چند نفر با موتورهای چهار چرخ و دو نفر با بالگرد شروع می کنیم . بسم الله . چند کیلومتر رفتن با موتورها اصلا چیزی پیدا نکردن نزدیک ساعت شش از بالگرد : آقای حق شناس ی چیزی آنجاست یک ماشین تو باتلاق گیر کرده . طرف جنوب غرب شما . موتور سوار بله ماشین پیدا کردیم حق شناس : الو قربان پیدا کردیم. جلوی ماشین دو تا خانم هستن . خدایا چقدر بد این دختر خانم با وضع خیلی وحشتناک جلوی ماشین با سر و صورت سوخته داغون فوت کردن . یکی از این خانم ها هنوز علایم حیات دارن . ادامه بدید باید دو تا آقا هم باشن . امدادگران عجله کنید باید این خانم سریع ببرین بیمارستان ! بالگرد : آقای حق شناس تو ده کیلومتری شما ی چیز می بینم . طرف دکل های برق بچه ها بریم . ده کیلومتر جلو تر از ماشین اینجا چقدر ردپا هست همین اطراف هستن بیاد یکی رو پیدا کردیم شهاب بیچاره ! بوی بد میاد دور ور جسد پر بود از لوازم شخصی ، لباس دوربین وکفش ، … صحنه بسیار ناراحت کننده بود .از بی آبی زبانش از دهانش بیرون مانده بود. پوستش سوخته بود . بعد از چند کیلومتر جلوتر جسد بی جان مهران با دست پاهای خراشیده تمام پوستش تاول زده بود و چشمانش باز بود و به آسمان نگاه می کرد . متاسفانه فوت کرده بود. غروب خورشید بود دل همه از غم و اندوه پر شده بود . انگار اینجا آخر دنیاست .
پایان
✍️زهرا کبابی زادگان
🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک، کتاب کار،ترجمه کتاب، سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی