۱:لطفا خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید
بنام خدا فاطمه سنچولی متولد نوزدهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و دو، ساکن استان گلستان شهرستان کردکوی هستم.
۲:علاقه ی شما به ادبیات از چه زمانی شد؟
از زمان کودکی و نوجوانی علاقه زیادی به خواندن شعر و نوشتن داستان های تخیلی داشتم و هر روز این علاقه در من بیشتر و پررنگ تر میشد و در کل گرایش زیادی به سمت ادبیات داشتم.
۳:از چه زمانی نوشتن برای شما جدی شد؟
در دوران راهنمایی متن ها و انشا هایی که مینوشتم خیلی بالاتر از انتظار دبیران بود
تشویق و تعریف دبیران و اطرافیان از اینکه چه قلم خوبی داری دقیقا نقطه ی آغاز این مسیر بود و همانجا متوجه وجود این استعداد در خودم شدم و نوشتن برایم جدی شد.
۴:نظر خانواده در مورد نوشتن شما چه بود؟
مشوق و حامی من همیشه پدر و مادرم بودند و همه ی امکانات و شرایط را برایم فراهم کردند و متن هایی که مینوشتم را گوش میکردند و هر پیشنهاد و نظری داشتند میگفتند.
خیلی وقت ها که انگیزه و علاقه ی برای نوشتن نداشتم پدرم با پیشنهاد موضوع جدیدی سعی میکرد تا دوباره بنویسم و در کل خدارو بابت داشتن همچنین خانواده ای که همجوره حمایت کردند و باعث پیشرفت من بودند شکر میکنم.
۵:در چه سبک و قالب هایی مینویسید؟
من در اغلب شعر ها و نوشته هایم سیاه مینویسم
اکثر متن هایی که مینویسم مضمون عاشقانه و غمگینی دارد اما خب کار های زیاد دیگری دارم که مضمون های متفاوتی دارند و فضای شاد و عاشقانه های مثبت در آنها دیده میشود.
۶:در بین نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟
از نظر من هر نویسنده ای سبک خاص و مربوط به خودش را دارد و نوشته هایش عده ای مخالف و موافق دارد؛
نمیتوان در این باره نظری داد چون هر نویسنده ای در سبک خودش به تناسب زمان بهترین بوده است.
و البته ناگفته نماند اکثرا هم در زمان خودشان آثار زیبایی خلق میکردند و تقریبا همه در سبک خودشان به نوعی بهترین و موفق بودند.
و در آخرهمه این صبحت ها صرفا نظر شخصی من بود
۷:بنظر شما شعر گفتن قابل یادگرفتن یا ذاتی است؟
بنظر من طبع شاعری و استعداد شعر گفتن ذاتی است و فقط میتوان با یادگیری و تمرین و تکرار استعداد را در خودمان پرورش دهیم در کل اگر آن طبع شاعری و علاقه در فرد نباشد بعید میدانم با یادگیری توانست شعر گفت!
۸:موضوعات و مضامین نوشته ها و اشعار شما بیشتر چیست؟
همانطور که در بالا گفتم بیشتر عاشقانه های غمگین و سیاه مینویسم اما در کنار آنها خب موضوعات اجتماعی و عاشقانه های مثبت و احساسی هم مینویسم.
۹:به عنوان نویسنده و شاعر جوان انتظار دارید در نویسندگی و شعر به چه افقی دست پیدا کنید؟
خب در وهله اول دوست دارم نوشته هایم را مخاطبان بیشتری بخوانند و طبیعتاً هر نویسنده و شاعری دوست دارد آثار زیبایی را به چاپ برساند که نام نیکش همیشه در ذهن ها باقی بماند
از نظر من هیچ اتفاقی زیبا تر از این نیست!
۱۰:آثار چه نویسندگان و شاعرانی را مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تاثیر کدام نویسنده و شاعر هستید؟
خب من همیشه سعی دارم آثار متفاوت با سبک های مختلف را مطالعه کنم اما در نوشتن از زنده یاد صادق هدایت و در شعر از بانو فروغ فرخزاد عزیز تاثیر میپذیرم
۱۱: چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنواره هایی شرکت کرده و برگزیده شده اید؟
من ابتدا از شرکت در جلسات انجمن شعر و ادبیات شروع کردم و همچنین در مراسمات ادبی نیز شرکت میکردم
بعد از حدود یک سال اولین کتاب مشترک به نام «وادی عشق»در پاییز سال ۹۹به چاپ رسید
بعد از آن در مسابقه استانی شعر نفر برگزیده شدم و در پی این اتفاقات سه تا از داستان هایم در روزنامه گلشن مهر در عرض یک سال با اختلاف چندین ماه به چاپ رسید
دومین کتاب مشترک به نام «از تو میگویم»را به سرپرستی خودم در خرداد ماه سال ۱۴۰۰ به چاپ رساندم
و سومین کتاب با عنوان «بغلم کنم»در مرداد ماه استارت خورد و الان در دست چاپ است و به امید خدا تا مهر ماه راهی بازار میشود
و همچنین در فکر چاپ کتاب مستقل با ایده کاملا متفاوت هستم که انشالله به زودی زود استارت چاپ این کتاب هم میخورد.
۱۲: انجمن ها چه تاثیری بر شعر شما گذاشته است؟
من تمام موفقیتم را بعد از توکل بر خدا و حمایت خانواده از شرکت در مراسم های ادبی و انجمن های شعر میدانم چون دقیقا من از همان نقطه شروع کردم و روز به روز بیشتر پیشرفت میکردم.
در آخر یکی از اشعار یا نوشته هایتان را برایمان بنویسید
{ماندن را بلد نبودی}
لحظه ی آخر چشمانم لبریز از خواهش بود
نگاهم پر شده بود از تمنا
خون در تنم آهسته راه می رفت
و رو به لخته شدن بود
باران صورتش رو برگردانده بود و بی صدا می بارید
انگار یک لیوان سکوت خورده بودم
بغض در نگاهم غوغا به پا کرده بود و سلول به سلول تنم التماس ماندن میکرد
زیر لب آرام به چشمانم گفتم الان وقت باریدن نیست
دست هایم یخ زده بود نه از سرما…
.
از تنها شدن میلرزید
و دست هایت را گرفتم،برایم آشنا نبود و هر لحظه سرد و سرد تر میشد
همانجا فاتحه قلبم را خواندم چون فهمیدم همه چیز خیلی وقت است که تمام شده
در چشمات ذره ای امید ماندن نبود تو چمدان دلت را خیلی وقت بود که بسته بودی
تو رفتی و زندگی ام جلوی چشمانم جان داد
رویاهایم را در نطفه خفه کردم و آینده ام زنده به گور شد
روز هایم لباس عزا به تن کرده بودند و شب هایم با من قهر بودند
حتی خودم هم برای خودم اضافی بودم
هر جا که میرفتم مرگ شانه به شانه ام راه می آمد
بالاخره آن روز ها گذشت و فقط یک لکه ی تاریک از تو وسط مغض مریضم جا ماند
اما عشق تو خیلی برایم گران تمام شد
من به قیمت جان دادنم فهمیدم تو اصلا آدم من نبودی…
????????
شما هم میتوانید نویسنده، مترجم، شاعر،پژوهشگر و هنرمند بزرگی شوید. کافیست به مجموعهی بزرگ کشف استعداد برتر و موسسه انتشاراتی حوزه مشق بپیوندید.
با مدیریت استاد فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶