به نام خدا
۱) لطفاً خودتان را برای مخاطبین ما معرفی کنید؟
عارفه عقلی هستم. در شهر ارومیه از استان آذربایجان غربی به دنیا آمدم. در سال ۱۳۷۱، ۸ام، ماه پاییزی آبان به دنیا آمدم.
۲) علاقه شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟
چهارم ابتدایی میخواندم که پدرم برایم دفتر خاطرات خرید، تا دوستانم برایم یادداشت یادگاری بنویسند. من شروع کردم در آن دفتر خاطرات کودکی خودم را با یک روایت خطی نوشتم. میتوانم بگویم آنها اولین نوشتههای من هستند. علاقه زیادی به نوشتن اتفاقات روزمره داشتم. این علاقه کم کم با تخیل و داستان درهم آمیخته شد و من توانستم حوادث و آدمهایی را وارد زندگی کنم. دوم راهنمایی میخواندم که اولین داستان کوتاه خودم را خلق کردم. در زمان دبیرستان دو داستان بلند نوشتم.
۳) از چه زمانی نویسندگی برای شما جدی شد؟
پیشدانشگاهی میخواندم که یک روز دبیر ادبیات متوجه شدند که من مینویسم. از من خواست تا نوشتههایم را بخواند. بعد از خواندن آنها مرا تشویق کرد تا بهطور جدی نوشتن را دنبال کنم. مرا به یکی از نویسندههای شهر معرفی کرد که کلاسهای نویسندگی برگزار میکردند. آقای سیاوش رحیمی. استادی که در تمام این مدت با صبوری کامل چون یک پدر برای نوشتههای من زحمت کشیدهاند. من نوشتن را با آموزش به صورت جدی از سال ۱۳۸۹ شروع کردم و الان از سال ۱۳۹۹ به طور حرفهای نوشتن را دنبال میکنم.
۴) نظر خانواده در مورد نویسندگی شما چه بوده است؟
خانواده از همان زمان بچگی این فرصت را به من دادند که بتوانم بنویسم. نوشتههایم را میخواندم و مورد تشویق و گاهی نقد قرار میدادند. در واقع آنها اولین خوانندههای نوشتههای من هستند. برای همین من همیشه نظر آنها را در مورد نوشتههایم استفاده میکنم و از این طریق میتوانم نوشته خودم را از دید خواننده نیز بررسی کنم.
۵) در چه سبکی مینویسید؟
من بیشتر با سبک توصیفی مینویسم. دوست دارم با فضاسازی مخاطب را در محیط قرار بدهم و با توصیف شخصیتها بتوانم مخاطب را با شخصیت همراه کنم. سبک داستانی را بیشتر استفاده میکنم.
۶) در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟
محمود دولت آبادی، نادر ابراهیمی، سیمین دانشور، زویا پیرزاد
۷) به نظر شما نویسندگی قابل یادگرفتن یا ذاتی است؟
برای هرکاری باید استعدادی وجود داشته باشد ولی استعداد بخشی از مهارت نوشتن است بیشترین بخش آن را یادگیری و تمرین و نوشتن پیوسته و روزانه شکل میدهد.
۸) موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟
من بیشتر دوست دارم به دغدغه نوجوان گاها و زندگی مشترک بپردازم. مضمون بیشتر نوشتههایم را مسائل تحتالشعاع زندگی مشترک تشکیل میدهد.
۹) آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تأثیر کدام نویسنده هستید؟
من بیشتر نوشتههای محمود دولت آبادی و نادر ابراهیمی را میخوانم. بیشتر دوست دارم نثر نوشتاریام شبیه به نثر محمود دولت آبادی باشد.
۱۰) به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟
من علاوه بر نوشتن کتاب به صورت داستان کوتاه و رمان، به نوشتن فیلمنامه نیز علاقهمند هستم. در واقع دوست دارم به نوشتن فیلمنامه برسم.
۱۱) چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنوارههایی شرکت کرده و برگزیده شدهاید؟
یکی از داستانهای کوتاه من در یک کتاب مشترک استانی به اسم از پیله تا پرواز به چاپ رسیده است. دوتا از داستانهای کوتاه هم در دو کتاب مشترک به اسم تلاطم و خانهای روی آب در حال چاپ هستند. در جشنواره زن و دفاع مقدس مقام اول در حوزه داستانی را داشتم و در جشنواره حس پروانگی برگزیده شدهام. در جشنواره یوسف که به صورت استانی برگزار میشود شرکت کردهام.
۱۲) انجمنها چه تأثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟
من عضو انجمن ادبی سفیر هستم که رئیس انجمن استاد گرامی آقای سیاوش رحیمی هستند. ساختار و شکل داستاننویسی را در همین انجمن یاد گرفتهام. انجمن باعث گستردگی ارتباط میشود و ما را با طرز فکر و شیوههای مختلف و سلیقههای مختلف روایتی آشنا میکند.
۱۳) در پایان یکی از آثارتون رو برای ما بنویسید.
بوم نقاشی
قلموی شماره ۱۸ را برداشتم و خطی با رنگ آبی وسط بوم کشیدم بعد قلموی رنگ سیاه را روی بوم کشیدم, ستارههای نقرهای را با قلم شماره ۵ رویش گذاشتم.
با نوک قلم رنگ آبی را با چند رنگ روشن دور همدیگر چرخاندم و روی بوم به پایین شب رسیدم.
آسمانم که تمام شد به حیاط کوچک خانهای رسیدم, کنار حوض وسط حیاط دخترکی با لباس گلدار چین چینی نشسته بود. انگشتانش را به خنکی آب میزد. قطرههای اشک روی آب میریخت و تلق صدا میداد. آب موج میگرفت.
باید چندتا ماهی قرمز توی حوض میکشیدم. کاردک را به رنگ قرمز زدم, با چند حرکت چپ و راست ماهیهای ریزی توی آب کشیدم.
حال و هوای خانهای که فقط پنجرههای آبیاش را کشیده بودم خوب نبود.
پدر چند وقت بود که دیگر به خانه نمیآمد. مادر عکس او را روی طاقچه گذاشته بود. گاهی جلویش میایستاد و ساعتها با عکس حرف میزد.
همه میگفتند شهید حسنی. نمیدانست شهید یعنی چه؟ ولی میدانست هرچه که است پدر دیگر به خانه نمیآید.
مادر گفته بود” پدر رفته پیش خدا.”
او هم جواب داده بود
” من هم میخواهم پیش خدا بروم. بابا هربار از سرکار میآمد مرا به پارک میبرد, سوار چرخ و فلک میشدم. اینبار چرا تنهایی رفته پیش خدا؟”
??????????
شما هم میتوانید نویسنده، مترجم، شاعر،پژوهشگر و هنرمند بزرگی شوید. کافیست به مجموعهی بزرگ کشف استعداد برتر و موسسه انتشاراتی حوزه مشق بپیوندید.
با مدیریت استاد فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶