۱- لطفا خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید ؟ من بهار حسنعلی زاده هستم یک نویسنده ی جوان
۲- علاقه ی شما به نویسندگی از چه زمانی شروع شد؟ من از کودکی علاقهی بسیاری به نویسندگی داشتم و از همان دوران کودکی اقوام از من سوال می کردند که میخواهم بزرگ شدم چه کاره شوم من با شوق میگفتم نویسندگی
۳- از چه زمانی نوشتن برای شما جدی شد؟ از دوران اول راهنمایی که بودم نوشتن را به صورت جدی و دنبال میکردم و کلاس های داستان نویسی رو به صورت مقدماتی و آماتور شرکت میکردم
۴- نظر خانواده درباره نویسندگی شما چه بود؟ خانواده وقتی متوجه شدند که من علاقهی زیادی به نویسندگی دارم همه جوره منو حمایت کردند و هیچ وقت مانع پیشرفت من نشدند
۵- در چه زمینه ای بیشتر نویسندگی میکنید؟ من بیشتر درباره دغدغه های جامعه می نویسم و الهام میگیرم
۶- در بین نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟ به نظر من آقای احمد محمود موفق تر بودند
۷- به نظر شما نویسندگی قابل یادگرفت یا ذاتی است؟ به نظر من نویسندگی ذاتی است و از درون میاد
۸- موضوعات و مضامین داستان شما بیشتر چیست؟ موضوعات داستان من بیشتر در قالب خاطره است و بیشتر داستانم از خاطره ها الهام گرفته میشه
۹- آثار چه نویسندگانی را بیشتر مطالعه می کنید؟ من بیشتر از کتاب های جناب آقای جلال آل احمد و داستان های آقای احمد محمود
۱۰- به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟ به یک جایی که حداقل بتونم داستان خوبی برای همسن سال های خودم بنویسم و بتونم یک نویسنده ی موفقی در جامعهی خودم باشم
۱۱- چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنواره هایی شرکت کرده و برگزیده شده اید؟ من تا الان تجربه چاپ شدن آثاری رو نداشتم و آثارم توی جشنواره ای برگزیده نشده
۱۲- انجمن ها چه تاثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟ باعث شده که بتونم حرفه ای تر نویسندگی را دنبال کنم و تلاش بیشتری بکنم
یک قسمت کوتاه از داستانهای خود را بگویید؟ موضوع : یک روز بارانی
باران با شدت می بارید و قطره های باران مانند نقره های درخشان بر زمین فرود می آمد از خواب بیدارم شدم پنجره را که باز کردم دوستم گلی را دیدم که داشت با مادرش به سمت بازارچه می رفت گلی موهای بور و لباس قرمزی تنش بود با چشمان آبی صدایش کردم گلی از آن پایین من را نگاه کرد و به از پله ها به سمت پایین دویدم و از در بیرون رفتم به دوستم گلی اصرار کردم که به خانه ی ما بیاد و مادرش قبول کرد و ما کلی با هم بازی کردیم