کیفر
درنگاه نافذچشمان توغرق در دنیای دیگر می شوم
تو تبسّم میکنی من محو در شعله های زردآذرمی شوم
باکلامت مسخ می گردانیم مثل باران پرطنین ودلکشی
تو سخن می گویی و من ناظر انسجام دُر وگوهر می شوم
طیف احساس نوین قلب من از فروغ نازنینت مملو است
حال خوبی دارماما جان من تا که باشی ناب ومحشر می شوم
دوریت چون انعکاس آذرخش رعشه بر جانم مداوممی زند
بی تو محبوسم به بند التهاب گویا محکوم کیفر می شوم
دستهایت رشته میثاق را می زند پیوند با دستان من
از نفوذ هُرم عشقت بی امان باترّنم مهر پرور می شوم
تو برایم شعر می خوانی چه ژرف ،طرح نجوای عطوفت می کنی
واژه هایت ساده وبی ادعاست ،من درونش ماه ودلبر می شوم
تو دلم را بی محابا برده ای تاروپودم گشته یغمایت فزون
ای تمام من شده گمگشته ات؛ من به عشق تو توانگر می شوم
تاکه میایی، گویی هاله ای ازشفقت می کند بهرم ظهور
من بهاران را با انگیزه حس شایانت مُصَوَر می شوم
مریم مجلسی نیا