اعجازی به نام دعای مادر
شب از نیمه گذشته بود و ماه که از گوشه پرده خود را مهمان ناخوانده ی اتاق من کرده بود و موج پرده پنجره ک ب وسیله ی باد به رقص درآمده بود مردمک چشمان مرا تنگ و گاهی گشاد میکرد از لابه لای این همه فکر و خیال .نبود کار سربازی برادرم و خرج و مخارج دانشگاه خواهرم.ناگهان صدای سرفه های مزمن مادرم بگوشم رسید سراسیمه از رختخواب بلند شدم مادرم ک ازشدت سرفه صورتش سرخ شده بود رادیدم که با چادر گلدار برای وضو کنار شیر حوض نشسته بود،،بیدار شدی پسرم؟تا اذان خیلی مونده من میخام نماز نافله بخونم ،،میدونم مادر ولی حال و روز شما اصلا خوب نیست شما نیاز ب استراحت دارید،،خوبم پسرم نماز بهم ارامش میده خیر ببینی پسرم ک نگران منی،،خواهرت الان از خواب بیدار میشه برو بخواب چشم مادر فردا میرم باز دنبال کار میگردم شهریه زهرا داره دیر میشه علی پادگان نیاز به پول داره خدا بزرگه پسرم برات دعا میکنم انشالله فردا موفق میشی،،ای بابا مادر .
خدا مارو ب کل فراموش کرده اصلا نمیدونه ما زنده ییم مرده ییم اگه میخواست کاری کنه الان کرده بود،،استغفرالله،, کفر نگو پسرم خدا قهرش میگیره ناشکر نباش خدا رو شکر چارستون بدنت سالمه خیلیا علاوه بر وضع مالی بدی که دارن سلامتی هم ندارن باشه مادر شوخی گردم قربون صورت ماهت برم ولی بخدات بگو وضع و ک میبینی هوای مارو داشته باش،،خدام؟ یعنی خدای تو نیست؟،نا امیدم نکن پسرم من تو این دنیا فقط به این دلخوشم که پسرم سر به راهه سر به مهره کفر نگو من نوکر شما و خدا هم هم هستم استغفرالله کی کفر گفتم ولی خیلی ازش دلگیرم خدا بزرگه پسرم صبر داشته باش چشم مادر گلم توکل بر خدا شما هم پاشو بیا تو سرده واسه ریه ات خوب نیست باشه پسرم برو من هم وضو میگیرم میام شب بخیر ،،شب بخیر پسرم خدایا ب همین لحظه ی نورانی قسمت میدم مواظب فرزندانم باش نزار فشار زندگی باعث بشه از یاد ببرنت عاقبت بخیرشون کن من دیگه عمری ازم گذشته قضا و بلای فرزندامو به من برگردون،،،یا ارحم الراحمین زهرا دخترم زهرا بلندشو مادر دانشگات دیر شد مادر من نمیرم دیگه ،،چرا دخترم؟
آخه شهریه ام دوسه هفته عقب افتاده هر روز بهم میگن من نمیدونم مادر درس واسه چی منه بزار برم سر کار ب کمک داداش رضا خرج و مخارج خونه رو در بیاریم ی دکتر خوب هم شما رو ببریم وضع ریه تون روز به روز داره بدتر میشه تا همین جاش هم کافیه بخدا،،،ببینم چی گفتی مگه من مردم آقاجون خدا بیامرز شما رو دست من سپرده دندم نرم کار میکنم خرج حونه رو میدم هنوز اینقد بیغیرت نشدم ک تو بری سرکار برو دانشگاه قول میدم امروز و فردا برا شهریه ات پول جور میکنم تکرار نشه دیگه چشم داداش ولی…ولی نداره بپوش دیر شد مادر دارن در میزنن بیزحمت درو باز کن سلام اقای مرادی چ سلامی خانم چه علیکی میدونید چند وقته از کرایه خونتون گذشته من تا کی باید از دست شما بکشم بخدا ما هم خونه داریم زندکی داریم ایال باریم هر روز که نمیتونم بیام باشما بحث کنم خواهشا یبار سر موعد پول گرایه رو بدید تا الان هم بخاطر شوهر خدا بیامرزتون هیچی نگفتم،،،آقای مرادی خواهشن آروم تر ما تو این محل ابرو داریم چشم چند روز ب ما فرصت بدید ما پرداخت میکنیم ،،فقط ی هفته باشه اقای مرادی جورش میکنم خدا فظ…خدا حافظ شما کی بود مادر بازم آقای مرادی بود؟
بله پسرم بنده خدا اون هم مشکل داره مادر اگه ناراحت نمیشی دیروز ک با خدات راز و نیاز کردی واسه ما کار پیدا بشه شهریه ی زهرا و اجاره ی خونه ی اقای مرادی رو هم میگفتی دیگه کفر نگو پسرم خدا خودش کمک میکنه شک ندارم حالا بیا صبحونه برات آماده کنم میل ندارم مادر میرم دنبال کار بگردم،موفق باشی پسرم بعد از کلی گشت و گذار توشهر این مغازه ب اون مغازه این کارخونه ب اون کارخونه اخرش هم دست از پا دراز تر اومدم خونه البته یسر هم ب یکی از رفیقام زدم ,سلام مادر ،، خسته نباشی پسرم چیکار کردی کار گیر نیومد؟نه مادر کار کجا بود زهرا نیومد ؟نه هنوز الان دیگه پیداش میشه،،،سلام مادر سلام داداش رضا.
سلام ابجی خسته نباشی مادر اینجا کار گیر نمیاد بچه ها همه رفتن تهران چنددروز دیگه میرم اونجا شاید کار گیرم بیاد آخه داداش تهران ک از اینجا خیلی دوره تو بری من با مامان تنها چیکار کنیم خدا بزرگه آبجی بلاخره تا اخرش ک نمیتونم تو این شهر بمونم شهر کوچیکه کار توش گیر نمیاد مجبورم برم،، پسرم رفتی اونجا مواظب خودت باش نکنه ی وقت خدای نکرده کاری کنی پات بلغزه سراغ کار خلاف بری،،،مادر چ حرفا میزنی من و خلاف؟ زهرا این هم پول دانشگات ،،،عه ممنون داداش از کجا آوردی؟نگرران نباش خلاف نکردم از یکی از رفقام قرض گرفتم رفتم سر کار برگشتم بر میگردونم دستت درد نکنه پسرم نباید این کارو میکردی من دارم از مسجد محل ی وام میگیرم کاراش انجام دادم تو نوبته همین روزاس که بدن دیگه مقداریشو میدادم به زهرا واسه شهریش نع مادر من خودم این رو به رفیقم بر میگردونم پول وام هم اگه دادن واسه خرجی زندگتون تا من برگردم ،،باش پسرم.،حالا کی میری داداش.؟ همین فردا انشالله،،،حواست ب مادر باشه.چشم داداش نمیزارم اب تو دلش تکون بخوره شب بخیر شب بخیر داداش.چشام داشت گرم میشد که صدای گریه وفریاد خواهرم زهرا ب گوش رسید
داداش دادش مادر حالش بد شده زود زنگ بزن اورژانس…مادر مادر خوبی الان میرسونمت بیمارستان چیزی نیست.نگران نباش قربونت برم آقای دکتر خواهش میکنم یه کاری بکنید آقای محسنی من چندباربگم تاهزینه عمل راپرداخت نکنیدمانمی توانیم دست به کار بشیم آخه من باچه زبونی بگم من همچین پولی ندارم ببین آقای محسنی ماحداقل روزی یک مورد را داریم که میان اینجاومشکل شمارا مطرح میکنند آقای عزیزاینجا بیمارستانه بنگاه خیریه که نیست هم وقت زیادی نداره به جای اینکه الکی اینجا وقتت رو هدر بدی برو و پول عمل مادرت رو جور کن.دکتر بی اعتنا به حرفها و خواهش های من نگاهی به پرونده که در داست داشت انداخت و با عده یی پرستار کار اموز برای اموزش و معاینه به طرف اتاقی رفتند بعد از کلی رو زدن به این و اون خسته و کوفته با ناامیدی و ناراحتی تمام دوباره وارد بیمارستان شدم چی شد داداش تونستی پول جور کنی چی بگم آبجی من خیلی بی عرضه تر از اونیم ک پول عمل مادرو جور کنم،،اینجوری نگو داداش .حال مادر چطوره؟ خوب نیست داداش آقای دکتر من نتونستم پول عمل رو جور کنم خواهش میکنم هر کاری از دستتون بر میاد کوتاهی نکنید،
آقای محسنی من که بهتون گفتم مادرتون سریع نیاز به عمل دارن من هر کاری از دستم بر اومد انجام دادم ی نسخه براش پیچیدم چنتا آمپول و سرم بهش تزریق کردم میتونید از بیمارستان مرخصش کنید ولی ایشون نیاز به عمل دارن هر چه سریعتر باید عمل بشن دیگه خودتون میدونید،،فردای اونروز اومدم ترمینال بلیط گرفتم رفتم تهران اولین باری بود ک پایتخت رو میدیدم برج های بلندکه نیمی از آن در زمین و نیم دیگر در پشت آلودگی های شهر پنهان شده بود ماشین های لوکس مردمی با فرهنگ مدرن و کوچه خیابان های طویل و دراز ،داشتم میدون آزادی رو با لذت تمام نگاه میکردم که ناگهان سرفه ی دختری فال فروش ذهن آرام و کمی خوشحال مرا مخدوش کرد،،یاد مادرم افتادم و عزم خودم رو جزم کردم برای موفقیت و برگشتن با دست پر ،در هول و ولای مشکلات دلتنگی و بلاتکلیفی در مسافر خانه ایی کوچک خوابیدم وقت اذان صب بعد از خواندن نماز ب شهر رفتم برای پیدا کردن کار تمام شهر را زیر رو کردم تمام مجلات شهر و صفحه ی اشتغال را تماس گرفتم همه سابقه ی کار و تخصص رو اولویت قرار داده بودند.
خسته و کوفته در یک مغازه فستفودی برای استراحت و خوردن ناهار داخل شدم بعد از خوردن نهار وقتی میخواستم مغازه رو ترک کنم متوجه دعوای صاحب مغازه با شاگردش شدم که تلفنی ب شاگردش میگفت کجایی پسر بازم رفتی سراغ غرتی بازی ی سفارش میخواستی ببری دو ساعته رفتی این بار چندمته دیر میکنی اصلا از فردا نمیخام برام کار کنی واسه تصویه حساب شماره بفرست دیگه نیا خدا فظ ببخشید اقا حساب ما چقدر شد؟قابل نداره آقا 50هزار تومن بفرمایید آقا،،،از مغازه بیرون اومدم وسط راه اختلاف صاحب مغازه و شاگردش فکرمو درگیر کرد برگشتم مغازه گفتم من از شهرستان اومدم دنبال کار میگردم شما شاگرد نمیخواین پیرمده صاحب مغازه با ی نگاه غضب آلود ب شلوار جین موهای مدل دار و کفشهای اسپورت من نگاه کردو گفت نع آقا یعنی میخوام ولی ن با این سر و وعض یکیشو داریم
واسه هفت پشتمون کافیه ی سفارش میبره و دوساعت جلو مدرسه دخترونه ویراژ میده،،،نع اقا من از شهرستان اومدم کسی رو نمیشناسم منو چ به دختر بازی من فقط واسه کار اومدم واقعا ب این کار نیاز دارم دوباره ی نگاه منطقی کرد گفت حالا موتور سواری بلدی گفتم بله آقا برو شمارتو هم بنویس بهت زنگ میزنم چشم آقا حتما،،ب مسافرخونه برگشتم بعد از تماس با مادر و برادرم خوابیدم موقع اذان صب دوباره از خواب بیدار شدم بعداز خوردن صبحانه هوا هم تازه روشن شده بود که شماره ناشناسی زنگ زد جواب دادم الو سلام آقا رضا؟
بله خودم هستم صادقی هستم صاحب مغازه دیروز دنبال کار میگشتی اه بله بله خوب هستین آقای صادقی ممنون مگع دنبال کار نبودی بعله آقا،خب پس بدو بیا ک خیلی کار داریم چشم آقا تا گوشی رو قط کنید من خودمو رسوندم سلام آقای صادقی من در خدمت شما هستم ،سلام و احوال پرسی واسه بعد سریع این بسته رو ببر ب این ادرس راهش نزدیکه زود هم برگرد دیر نکنی،چشم آقا رفتم موتور رو روشن کردم منی ک تو این شهر غریب بودم ادرس رو هم بلد نبودم مجبور شدم هر پنجاه متر توقف کنم و از عابرین آدرس رو بپرسم با این که توقف ها زیاد بود ولی خدا رو شکر بموقه رسیدم بعد از یک روز پر فشار و رسوندن چندین بسته دیگه قلق کار دستم اومده بود و اینکه مشتری ها هم همه مشتری ثابت بودن این کا رو برای من اسونتر کرده بود دو سه هفته یی گذشت تا اینکه ی روز زهرا از خونه زنگ زد الو داداش سلام ابجی گلم خوبی عزیزم چخبر مادر چطوره داداش ای چند روز اصلا حالش خوب نیست من دست تنهام نمیدونم چیکار کنم
کاش اینجا بودی،،آبجی من فقط واسه درمون مادر اومدم سر کار باید پول جور کنم الان نمیتونم بیام حالا واستون یخورده پول میفرستم ببرش دکتر تا خودم بیام،،،باش داداش،ب مادر سلام برسون بگو زود میام پیشت باشه؟خدافظ،،،فکر مریضی مامان و مشکلات مالی اونقدر تمرکزمو ب همریخت که در راه رسیدن ب مغازه ناگهان با رد کردن چراغ قرمز و دستپاچگی با یک پیرزن تصادف کردم و راهی بیمارستان شدیم خدا راشکر مشکل جدی برای ما پیش نیومد اما تخلف در رانندگی نداشتن گواهینامه رانندگی و خسارت و توقیف موتور سیکلت باعث دردسر و افزایش مشکلاتم شده بود ب طوری که ب کلانتری محل احضار و در انجا بازداشت شدم ،بعد ازباخبر شدن صاحب مغازه آقای صادقی با چهره خشمگین و عصبانیت همیشگی وارد کلانتری شد چیکار کردی پسر 60سال از خدا عمر گرفتم پام اینجور جاها باز نشده بود که ب مرحمت شما اون هم جور شد،،آقای صادقی دستم ب دامنت من تو این شهر غریبم مادرم شهرستان مریضه بخدا عمدی نبود پیش میاد دیگه یعنی چی پیش میاد دیگه چرا مواظب نبودی چرا بی احتیاطی کردی نه من رضایت میدم نه اون خانم خودت میدونی و خودت والسلام آقای صادقی آقای صادقی خواهش میکنم،،ولی آقای صادقی اصلا اعتنایی نکرد و رفت رئیس کلانتری که خیلی فرد با انصاف و وظیفه شناسی بود در حال تکمیل پرونده و ارسال ب دادسرا بود که قضیه رو باهاش درمیون گذاشتم او که از صحبت ها و ماجرای من بسیار اندوهگین و ناراحت شده بود با چند جلسه صحبت با اون پیرزن و آقای صادقی رضایت منو گرفت و با تعهد از بازداشت آزاد شدم آقای صادقی هم با برداشتن پول چند روز کار خسارت موتور رو از من گرفت ما بقی پول رو هم ب من داد و من با بی مهری تمام از اون مغازه هم بیرون اومدم،
روز از نو روزی از نو فردای آن روز صبح زود برای پیدا کردن کار باز هم ب شهر رفتم نزدیک ب ساعت 11بود درون یک پارک تکیه ب درختی نشسته بودم ی سمند مشکی رنگ که رانندش فردی باشخصیت و مهربونی بود به سمت من خیره شده بود دوسه بار تا مرز صدا کردن من پیش رفت ولی باز مسکوت میماند..گفتم آقا کاری داشتید ؟با لحنی مهربان و روی خوش گفت اومدم دنبال کار گر اما انگار دیر اومدم همه رفتن.ببخشبد پسرم نمیدونی ب غیر از اینجا کارگر کجا گیر میاد من ب ی کارگر نیاز دارم.؟نع والا من هم تو این شهر غریبم جایی رو بلد نیستم خب ببخشید مزاحم شدم خدا حافظ شما؟ خدا نگهدار فکر بیکاری جیب خالی خودم رو کردم و سراسیمه دنبال ماشین دویدم در حالی ک نفس زنان ب ماشین رسیدم شیشه ماشین و اورد پایین گفت چیه پسرم کسی و رو سراغ داری؟گفتم نه ولی خودم کار میکنم هر کاری باشه،
اون هم با نگاهی متعجب به موهای ژل زده و تیپ و قیافه ی امروزی من گفت شما شاید از پسش بر نیای من ی دیوار میخواستم وسط زیر زمین بزنم تبدیلش کنم ب دو اتاق گچ دیوار رو هم باید بزنی فکر میکنی از پسش بر میای پسرم؟بعله اقا من کار کردم چن وقت این که کاری نداره به ظاهر من نگاه نکن من تو این کارا بزرگ شدم فقط وسایل بنایی و مصالح رو آماده کن اونش با من بنده خدا هم دیگه حرفی براش نیومد گفت همه چی امادس بریم،،خونه شون تقریبا پایینای شهر بود یه خونه ی نقلی خیلی زیبا و قدیمی با حیاط سرسبز و گلهای معطر و میز و صندلی های تخت نزدیک حوض که ب زیبایی اون خونه می افزود یالا گفتیم و خانم محجبه شون که خیلی ظاهر مهربون و معصومی بودند ب همراه پسر ده دوازده ساله شون بیرون اومدن با خوشرویی و مهربانی تمام از ما استقبال کردند و وارد زیر زمین شدیم وسایل و مصالح بنایی منظم اونجا چیده شده بود ی لباس کار هم ب ما دادن وبعداز خوردن نهار خودشون واسه انجام کار ب اداره رفتن ملات ساختم با متر زدن و کندن پی اروم آروم شروع ب چیدن دیوار وسط زیر زمین شدم وچون دورم خلوت بود شروع ب خوندن آواز محلی کردم سقف کوتاه خشتی و سرامیک کف زیر زمین ب کیفیت صدای آواز من کمک میکرد
صدایی غمگین با سوز دل که از اعماق دلم سر چشمه میگرفت چند ساعتی گذشت یالا گفتم و واسه رفتن ب سرویس وارد حیاط شدم حاج خانم با نشون دادن توالت گوشه ی حیاط بر روی تخت نشست و مشغول پاک کردن سبزی شدند و هنگام برگشتن با اوردن سینی میوه و چای از من پذیرایی کردند ناگهان صورت خیس ناشی از اشک حاج خانم توجه من رو بهشون جلب کردببخشید حاج خانم مشکلی پیش اومده؟نع پسرم چطور مگه؟ آخه چشماتون قرمزه معلومه گریه کردین من با این صحنه ها بیگانه نیستم روزها به صورت مادرم زل میزدم الان برام تداعی شد،،چیزی نیست پسرم روزگاره دیگه بعضی مواقع دل میگیره با یاد گذشته یاد عزیزان امروز هم با صدای سوزناک شما.اخه من تازه داداشم رو از دست دادم داداشم همه کسم بود
آخی روحشون شاد خداوند رحمت کنه ایشون رو ببخشید با صدام ناراحتتون کردم دیگه نمیخونم نه خواهش می کنم رفتین بیشتر بخونین امروز اولین باری بود گریه کردم بغض امونمو بریده بود بخونید لطفا،،چشم حاج خانم ولی قول بدین دیگه گریه نکنین،باشه،،به زیر زمین رفتم و دباره شروع به چیدن دیوار کردم و همچنان میخوندم ساعتی بعد آقای دهقان دختر دانشگاهیشون و حاج خانم در حالی ک میخوندم و کار میکردم وارد زیر زمین شدن وب من خسته نباشید گفتن ،دخترشون الهه خانم با ورود به ب زیر زمین رو به پدرش کرد و گفت پدر جان این دقیقا همون کسیه ک ب درد کار ما میخوره،
با نگاهی متعجب بهشون گفتم چه کاری خانم دهقان پدرشون گفت الهه دانشجوی رشته هنر و گرافیک هستن از طرفی با یک گروه هنری و موسیقی هم همراه هستند چند وقتیه دنبال ی خواننده با همین تم صدا میگردند و موفق ب پیدا کردنش نشدن میتونید کمک کنید؟من؟خوانندگی؟آخه،،آخه نداره ما با اجازه تون نیم ساعتی تو حیاط به صدای شما گوش میدادیم الهه صدای شما رو پسندیدن اگه ممکنه تو این کار بهشون کمک کنید والا من نمیدونم چی بگم آخه من تجربه خوانندگی رو ندارم.صداتون خیلی هم خوبه هم موج داره هم سوز داره خیلی این صدا ب درد گروه ما میخوره حالا شما اگه امکان داره فردا با ما بیا استادمون شما رو ببینه،،نمیدونم چی بگم خانم دهقان شوکه شدم چشم من فردا با شما میام ولی فکر نکنم استادتون منو قبول کنه آخه خوانندگی نیاز به تجربه و تبهر خاصی داره که من متسفانه ندارم اختیار دارید آقا رضا خیلی خودتونو دست کم گرفتید حالا شما فردا با ما بیاید من مطمئنم شما رو سفیدمون می کنید ،
چی بگم خانم دهقان چشم، اون روز تا آخرای شب کار زیر زمین رو تکمیل کردیم و با گرفتن دست مزد و انعامی خیلی خوبی که آقای دهقان ب ما دادند از خونه بیرون زدیم،من که از شدت خستگی فردای اون روز یخورده دیر تراز خواب بیدار شدم با نگاه ب صفحه ی تلفن همرام متوجه تماس خانم دهقان شدم بهشون زنگ زدم سلام خانم دهقان صب شما بخیر ببخشید خواب موندم متوجه تماستون نشدم ،،خوب هستین آقا رضا صب شما بخیر ببخشید اون موقه مزاحمتون شدم اگه میشه اماده بشید بیام دنبالتون واسه همون قضیه،،،بله خانم دهقان چشم الان آماده میشم آدرس بدید خودم میام شما زحمت نکشید نع این چ حرفیه من ماشین دارم خودم میام دنبالتوم ،،باشه پس من آمادم،بله الان میام ده دقیقه ای گذشت خانم دهقان با ی خودروی 206 آلبالویی اومد دنبالم و با هم رفتیم ی گروه از دانشجویان و استاد میرزایی که با هاشون کار میکرد بعد از سلام و احوالپرسی و اشنایی خانم دهقان منو معرفی کردند بچه ها استاد! ایشون آقا رضا محسنی خواننده ی جدیدمون هستن که دیروز خدمتتون عرض کردم،،،به به خوشبختم از اشناییتون همچنین ،،و استاد شروع به پرسیدن سوالاتی در خصوص موسیقی از من شدند که متسفانه علم چندانی در این خصوص نداشتم با اشاره ی خانم دهقان ب استاد میرزایی من برای تست خوانندگی ب اتاق ایشون رفتم و با خوندن چند بیت آهنگ سنتی پاپ و محلی رضایت کامل استاد میرزایی رو گرفتم
و طبق قرار هر روز چند ساعتی مشغول تمرین با گروه موسیقی بودم رابطه ی صمیمی و گرم من با خانم دهقان و رفت و آمد های کاری و خانوادگی ما توجه مهراب پسر خاله خانم دهقان رو به خودش جلب کرده بود هیکل درشت و باشگاهی بازو های ستبر ،ژست لاتی که بر روی تخت حیاط آقای دهقان نشسته بود با هر نگاه که به من می انداخت کینه و حس حسادت در چهره او نمایان میشد،چند روز بعد در حالی که تمرین شبانه روزی ما برای اجرا به خوبی وبا رضایت مدیر گروه پیش میرفت،هنگام بازگشت از سالن تمرین.آقا مهراب در کوچه با چهره ی عصبانی و غضب آلود یقه منو محکم گرفت …هاا بچه سوسول اخه تو از کدوم ده کوره بلند شدی اومدی تهرون چ رابطه یی با دختر خاله من داری بزنم شقت کنم جوجه،اقا مهراب بخدا اونجوری که شما فکر میکنید نیست
ما فقط با هم همکاریم ،، من تصمیم میگیرم همین الان جول و پلاست رو جمع میکنی از این شهر میری دوباره ببینمت خونت پای خودته.دیگه نبینمت جوجه،ولی،ولی و اما نداره حرف نباشه زود گورتو گم کن،چشم!فردای اون روز باغیبت من در تمرین و تماس های مکرر خانم دهقان مجبور شدم همه چی رو توضیح بدم،خانم دهقان من دیگه نمیتونم با شما همکاری کنم آخه من برای کار تهرون اومدم اون هم برای درمان مادرم دنبال دردسر نیستم.دردسر چیه آقا رضا ما رو شما حساب کردیم تمرین کردیم چند روز دیگه برنامه داریم،متاسفم خانم دهقان بیزحمت دنبال یه خواننده دیگه بگردین خداحافظ شما.بعد از تماس با من خانم دهقان به سراغ مهراب رفت و حسابی از خجالتش دراومد اختلاف بین خانم دهقان و مهراب داشت دردسر ساز میشد تااینکه شب هنگام وقتی که برای قدم زدن به پارک سر خیابون میرفتم،،
ناگهان مهراب رو جلوی خودم دیدم دیگه خبری از حرف زدن وتهدید نبود تا به خودم اومدم یه کف گرگی زد ب صورتم و افتادم زمین تا حد مرگ کتک خوردم اونقد عصبانی بود که اگه پارکبانان و چند نفر عابر به دادم نمیرسیدند
چه بسا که منو کشته بود..وقتی چشم باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم با بینی ورم کرده و سر و صورت باند پیچی و درد شدید از تمام اعضای بدنم به خصوص فَک و صورت،تمام اتفاقات چندین روز پیش مثل یک سریال جلوی چشمانم نمایان میشد چی فکر میکردم چیشد چ خیالبافی هاو رویا هایی که تو سرم میچرخید بامعاینات نهایی پزشک متوجه شدم فَکَم دوز برداشته و بینیم هم شکسته و این یعنی خوانندگی و رویای معروف شدن پول دار شدن پَر و این مسعله حسابی روحیه ی منو ضعیف و ناامید میکرداز تمام درهایی ک به روم داشت بسته میشد،برنامه های خانم دهقان و گروه موسیقی هم بخاطر این موضوع لغو شدند من هم با قیافه کوفته و درب و داغون از بیمارستان مرخص شدم دکتر استراحت مطلق ومراقبتهای پزشکی دستور داده بود میخواستم برگردم شهرستان اما با چه رویی دست خالی و صورت درب و داغون؟دوباره رفتم مسافر خونه چند روزی تو اتاق خودمو حبس کردم فکر مشکلات خانواده درد شدید و فرصت خوبی که با بد شانسی از دست رفت دیگه خبری از خانم دهقان هم نبود تا مرز افسردگی پیش رفتم چند روزی گذشت بیکاری و جیب خالی به مشکلاتم اضافه شد با اون شرایط مجبور بودم برای جا خواب و خورد و خوراک کار کنم فشار روحی و روانی درد عضلانی داشت دیونم میکرد سه هفته از این وضع گذشته بود تقریبا رو به بهبود بودم از طرف خانم دهقان با من تماس گرفته شد!سلام اقای محسنی خوب هستید؟
از احوالپرسی های شما ممنون،،،ببخشید آقای محسنی شرمنده که که جویای احوالاتتون نبودم اصلا حال خوبی نداشتم کل برنامه هام ب هم ریخت از گروه موسیقی هم اخراج شدم کجایید حالا هنوز تهرانی یا رفتی شهرستان ؟تهرانم نتونستم برم،،،میخواستم حالتونو بپرسم و اینکه ازتون معذرت خواهی کنم ببخشید ، خواهش میکنم اختیار دارید،،حتما به دیدارتون میام تو چند روز اینده ،،در خدمت شما هستم به خانواده سلام برسونید،، چشم حتما.خدا خافظ،، خدا نگهدار چند باری خانم دهقان به ملاقاتم اومد وضعیت فَکَم هم که تقرییا خوب شده بود با هم تمرین میکردیم چنددروز بعد خانم دهقان سرزده و بدون هماهنگی اومدن با جعبه شیرینی و خوشحالی بی حد و حصر چی شده خانم دهقان؟
کبکتون خروس. میخونه خبریه؟نهار امروز مهمون من اونجا با هم حرف میزنیم،نمیخواین بگین چی شده؟حالا بهتون میگن باشه؟خب خانم دهقان این هم رستوران جریان چیه؟ دیروز استاد میرزایی بام تماس گرفت با هم دیدار کردیم قراره دوباره با هم کار کنیم من هم با کلی ناز و عشوه شرط کردم خواننده باید شما باشی جویای احوالتون شدند گفتم حالشون خوبه این چند مدت هم با هم تمرین کردیم گفتند در صورتی که کیفیت قبلی رو داشته باشه قبوله حالا نظرت چیه حاضری دوباره شروع کنیم؟بیخیال خانم دهقان نه من دیگه حوصله خوانندگی رو دارم نه کیفیت قبلی من جوابم منفیه چند روز دیگه هم میخوام برگردم شهرستان،،خواهش میکنم کوتاه بیاید قول میدم همه چی مثل سابق بشه شما به موفقیت بزرگی دست پیدا میکنی نع خانم دهقان بیخیال،، این چیزا به ما نیومده لقب کارگری رو پیشونی ما نوشته من میرم دنبال همون ی لغمه نون کارگری شما هم برید دنبال موفقیتتون ارزوی موفقیت براتون دارم،
خواهش کردم اقای محسنی من کلی با استاد میرزایی در موردشما صحبت کردم کلی براش ناز کردم حالا تو داری برای من ناز میکنی قبول کن دیگه،،باشه اینبارهم به خاطر شما،پس اوکی دیگه؟بعله ،،اخ جوووون الان به استاد میگم که از فردا دوباره شروع کنیم با قدرت،،.باشه…بعداز دوهفته تمرین پر فشار و خستگی ناپذیر قرار شد در زمانی مقرر در سمینار کارمون رو به اجرا در بیاریم از خوشحالی در پوست خوذم نمیگنجیدم،همه چیز به خوبی داشت پیش میرفت ومن خوشحال و شاکر از خدا که دارم به موفقیت نزدیک میشم تا اینکه چند روز بعد برای اجرای موسیقی و جشن وارد سالن برگزاری جشن همایش شدیم مهمانان بزرگ و معروف و نام آشنایی ک در جلوی سالن نشسته و میهمانان زیادی ک شور و حرارت ب سالن داده بودند به اعتماد ب نفس و حس خود باوری من کمک زیادی میکرد پس از اجرای موفق و زیبایی ک ب همراه گروه داشتیم بنده و اعضای گروه مورد توجه خیلی از روزنامه ها و موسسه های هنری و فرهنگی قرار گرفتیم ذوق و پشتکار من ب هنر موسیقی و تمرین های بی انتهای من در این زمینه و حمایت و تشویق اطرافیان و مردم باعث پیشرفت و موفقیت های روز افزون من در راه موسیقی شد که روز به روز مورد توجه مردم قرار میگرفتم
صدای تا دیروز ناشناخته ی من نه تنها در پایتخت که بلکه از کل شهر ها وشهرستانها فراتر رفته و آلبوم های من دست ب دست زبان ب زبان در کل کشور میچرخید قراردادها با موسسات تهیه کننده های تلویزیون رقم قابل توجهی پول که مرا از فرش ب عرش رسانیده بود تسبیح سبزرنگ مادرم اشکهای بی انتها دعاهای او و توکل برخدا تنها توشه ی من موقه رفتن بود و ثمره ی آنها در وقت برگشتن موفقیت پیروزی درسهای من از زندگی محبوبیت و شهرت دستاورد من از لحاظ معنوی و کیف پر پول از لحاظ مادی بود با ورودم ب شهر محله آذین بسته استقبال پرشور همشهری هاا اغوش باز مادرم لبخند ازسر شوق خواهرم زهرا آرامشی وصف ناشدنی ب من داده بود که با هیچ چیز عوض شدنی نبود بعد از پذیرایی و دید و بازدید اقوام و مهمون ها به همراه زهرا و مادرم برای مداوای مادرم به بیمارستان رفتیم استقبال دکتر فاطمی هم در نوع خودش جالب بود همون دکتر فاطمی بداخلاق و جدی که حتی جواب مارو هم نمیداد حالا با خوش رویی و گرفتن عکس یادگاری با من دسته ی ویلچر رو گرفت و خودش ب اتاق کارشون برد
و با معاینات مجدد مقدمات و کارهای عمل مادرم رو سریع و بدون فوت وقت انجام دادند،،.اقای محسنی عزیز میتونید مادرتون رو ببرید خونه فردا ساعت 8صبح برای عمل اینجا حاضر باشه،،چشم اقای دکتر ممنون از زحمتتون پس ما فردا خدمت میرسیم..انشاالله ما درخدمت شما هستیم…خدا نگهدار،،،صبح فردا دوباره همراه مادر و زهرا رفتیم بیمارستان مادر که برای عمل اماده میشد…رضا پسرم ممنون بابت تمام زحماتت من دارم میرم اتاق عمل شاید بر نگردم مواظب خواهر برادرت باش بعد از خدا اونا رو به تو میسپارم…این چه حرفیه مادر خدا سایه شما رو صد سال دیگه بالای سر ما نگهداره امیدت ب خدا باشه دلت قرص باشه صحیح و سالم از از اتاق عمل بیرون میای…تازه زندگی روی خوششو و داره به ما نشون میده برو خدا پشت و پناهت باشه…خیر ببینی پسرم …بلاخره خلوت مادر و پسر تموم شد؟ زود باشید خانم مرشدی خانم رو به اتاق عمل ببرید،،اقای دکتر دستم به دامنت مواظب مادرم باش خیالت راحت آقای محسنی هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم شما هم دعا کنید…یا علی ،،یا علی…سه ساعت عمل به طول انجامید و اقای دکتر بیرون اومد…چی شد اقای دکتر حال مادرم چطوره ،،
نگران نباشید عمل سختی بود خدارو شکر با موفقیت انجام شد مشکلی دیگه نیست…خدا رو شکر ممنون از شما اقای دکتر لطفتونو هرگز فراموش نمیکنم…خواهش وظیفه بود…بعد از چند روز بستری در بیمارستان به لطف خدا مادرم صحیح و سالم از بیمارستان مرخص شد و به لطف دعاهای خود مادرم ما روز های شاد و سرشار از عشق و محبت و صفا رو شروع کردیم… تسبیح تو آبادی و ایجاد ترقیست یکبار دگر دور سرم رفع قضا کن
💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹💎🌹
اثری از سید مهدی ربانی فر (عارف)
هرچند که بی مایه و ناچیز نبودیم
ما لایق دیدار شما نیز نبودیم
در راه رسیدن به شما خسته نشستیم
ما زاهد و عیار و سحر خیز نبودیم
صد شکر که در سیطره ی حمله ی شرقی
در لشکر طاغوتی چنگیز نبودیم
هتاک نبودیم به طومار نبوّت
دیوانه تر از خسروی پرویز نبودیم
یا رب تو ببخشای که در میکده ی عشق
ما پر ز گنه بنده پرهیز نبودیم
ما کُند ترین بنده ی درگاه شماییم
در موقه خیر العملت تیز نبودیم
بودیم گهی گاه نبودیم نبودیم
در راه تو آن عبد دل انگیز نبودیم
عبرت نشد و حادثه ها بر سرم آمد
هر چند که از حادثه لبریز نبودیم
انتشارات حوزه مشق ناشر برگزیده کشور در جایزه ملی کتاب سال جوانان شد.
https://hozeyemashgh.ir/?p=14243&preview=tru
چاپ انواع کتاب:
شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک، کتاب کار،ترجمه کتاب، سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی
سلام ،خدا قوت بازم مثل همیشه عالی خیلی زیبا بود خیلی .دمت گرم ان شاءأللۀ که زیر سایه امام زمان علیه السلام عاقبت بخیر بشی