۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید.
مهربان میان آبی
۲/علاقهی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟
از ۱۵ سالگی
۳/از چه زمانی نویسندگی برای شما جدی شد؟۱۶ سالگی
۴/نظر خانواده در مورد نویسندگی شما چه بود؟
اطلاعی از این موضوع نداشتن تا کتاب اشتراکی ام چاپ شد
۵/در چه سبکی مینویسید؟
داستان،دلنوشته،
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟
هوشنگ ابتهاج، قیصر امین پور
۷/به نظر شما نویسندگی قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟
ذاتی است ولی با آموزش درست میشود تقویت کرد
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟ عاشقانه
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تأثیر کدام نویسنده هستید؟
هوشنگ ابتهاج
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نویسندگی به چه افقی دست پیدا کنید؟ شهرت در دلنوشته های عاشقانه
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنوارههایی شرکت کرده و برگزیده شدهاید؟ واژه های خاکستری و به زودی سرای دل
۱۲/انجمنها چه تاثیری بر نویسندگی شما گذاشته است؟
باعث انگیزه و پیشرفت شدن
در پایان یکی از آثارتون رو برای ما بنویسید.به یاد دارم آن شبی را که هر دو به آسمان بیکران زل زده بودیم تو مرا در آسمان میافتی و من در پی تو میگشتم!
همان شب که صدای قهقهه زدنمان گوش جهان را به درد آورد
آن شب زیبایی آسمان همتا نداشت گویی خدا آن شب را به خصوص برای ما کنار گذاشته بود.
ستاره ی روشنی که نامت را بر او گذاشتم که تا ابد در آسمان قلبم فرمانروایی کنی!
از آن شب به بعد تو ستاره ی کهکشان قلبم شدی!
امشب نمیدانم چه شده که آن خاطرات لعنتی به مغزم هجوم آورده اند..
ز غوغای جهان فارغ و در سِیر آسمان به سر میبردم به ستارگان نگاه میکردم،
به ماه..
به این اکسیژنی ک در ریه هایم دم و باز دم میشدند ،
با خود در ذهن مرور میکردم،
یعنی آسمان امشبمان باهم یکیست؟!
یعنی او هم نفسش در این هوا پخش شده است؟!
با همین فکر بیشتر و تند تر نفس کشیدم تا هرچه اکسیژن است، مال من بشود دوست نداشتم نفسش در نفس کسی قاطی بشود:)
ب ماه ک مینگریستم، زمزمه وار مدام با خود تکرار میکردم، یعنی او هم هم اکنون ماهی ک در مقابل من است را تماشا میکند؟..
یعنی تک تک ستارگان که در کنار ماه چیده شده اند و شکل خاصی را نشانم میدهند را ،اوهم میبیند؟
اصلا به چه علت من کنار پنجره ایستاده ام و به او فکر میکنم؟
نکند او هم هم اکنون دلتنگ، مانند من لب پنجره ایستاده و به تماشای قرص ماه و به من فکر میکند و قهوه مینوشد؟
یا شاید هم سیگار میکشد..
نه دیگر بس است، این فکر های خیال پرداز خسته کننده.
بس نیست این همه مدت با خیالش زندگی ام را به سر کرده ام؟!
راستش را بخواهی نمیشود که فکری را در باره اش نکرد
این شب زنده داری هایم به خاطر نگفتن شب بخیر هایش است که شب هایم به خیر نمیشود دیگر..
حرف هایم که با خود تموم شد ،باری دیگر نگاهم نا خود آگاه به ماه افتاد، نکند واقعا او هم اکنون به ماه نگاه میکند و با من سخن میگوید؟
نمیدانم، شاید زیادی خیال پرداز شده ام..
شاید هم واقعیت باشد خدا را چه دیدی.
چشمانم بسته شد و مست در هوایش شدم. پرستیدن دارد این شهر که نفس هایش عبور میکند از گذر گاه خیالم:)
با علاقه بیشتر دستم را زیر چانه ام گذاشتم و قلوپی دیگر از قهوه ی داغ سوزانم وارد گلویم کردم
گرمای تنم بیشتر بیشتر میشد و تپش قلبم هر لحظه تند تر گویی رو به رویم نشسته بود.. نمیدانم شاید واقعا او بود که در آسمان میدرخشید
خدا خوشش بیاید دست کمی از قرص ماه نداشت..
آنقَدَر محو تماشای ماه و زیبایی و درخشش شده بودم که چشمانم را بر هم فشردم و لحظه ای باز کردم ، خورشید داغ سوزان را در مقابل خود دیدم ،آری صبح شده بود در دستم لیوان قهوه و در دست دیگر کاغذ و قلمی به همراه یک چمدان دلتنگی…
مهربان میان آبی
????????????
شما هم میتوانید نویسنده، مترجم، شاعر،پژوهشگر و هنرمند بزرگی شوید. کافیست به مجموعهی بزرگ کشف استعداد برتر و موسسه انتشاراتی حوزه مشق بپیوندید.
با مدیریت استاد فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶