آثاری از معصومه گنجی
روزی بیا در این تلاطم خاک راهت می شوم
طوفان به پا کردی ولی خاطر به خواهت می شوم
بر صحن قلبم پا گذاری من برایت زنده ام
با تاج مهرت بر سرم دانی که شاهت می شوم
آواره ی شهرت شدم چشم وچراغم می شوی
درزیر بامت شهره ام خود سر پناهت می شوم
تصویر بودن با تو را در باورم گنجانده ام
از چشمه ی مهتاب، جاری در نگاهت می شوم
گر شب به آغوشت کشد هم خواب رویایت شوم
تا بشنوم لا لای او، من خود صباحت می شوم
با انکه خاکسترشدم بر باد دارم منزلی
آن شعله ی سردم که گاهی گردِ راهت می شوم
🌹🌹🌹
از حرمت خونت به ستوه آمده ایران بنویس
دردامن هر شهر توآتش زده شیطان بنویس
وقتی که نوشتن شده اعجاز زبانت، یلِ من
بر قامت این دفترِپردرد فراوان بنویس
با رخش زمان در دل تاریخ بگردان ورقی
از کشتن سهراب جوان تاغم دستان بنویس
با تیغ سیاوش زده شد هر رگ جیحون به چمن
از هر گل ِاشکی که نشیند سرِ شاهان بنویس
زنجیربه هم بافته ،مویت شده داری به گلو
با این خفقان از همه ی هنگ دلیران بنویس
هر شب قلمم می شکند از همه ی خاطره ها
من کاغذ آلوده به خونم تو ز پاکان بنویس
🌹🌹🌹
با آنکه پرپر می شود روحم به دردی اشنا
درمان گری هستی که درمانم نکردی اشنا
در لحظه های شوم تبدارم نبودی همدمی
هرمرتبه می سوختم در فصل سردی آشنا
بر رقص شعرم خنده می کردم شبی در خواب خوش
در مصرعی از آن گرفتم دست مردی اشنا
در پیشِ چشمم یوسفم را برد دست روزگار
یعقوب نابینا شدم کی بر می گردی آشنا
تا محو چشمت می شوم طوفان عشقت می رسد
تک ابر پربارانم مرا در می نوردی آشنا
🌹🌹🌹
ای گوهر کمیاب من ، جانانه هستی مستدام
همچون صدف در عمق دریاها نشستی مستدام
من شعله ی شمعم ،تو شمعی رو به خاموشی نرو
با آتش من بر سرت از جان گسستی مستدام
هر شب پری از قو به دورم می گذاری وقت خواب
با بی قراری کردنم سرزنده جستی مستدام
در عمقِ جان من تویی ای هم دلم آزاد شو
دائم قفس را پیش چشمم می شکستی مستدام
من با توهم آغوش یک آرامشم از جنس عشق
فارغ ازین دنیا شدم عاشق پرستی مستدام
بر شاخه هایت میوه های صبر روزی می رسد
مادر درختی پرثمردر خانه هستی مستدام
🌹🌹🌹
شبی به سوی روشنی دلم به راه می زند
به یاد روز عشق، بوسه ای به ماه می زند
عروس بهمنم چنین به زیر برف خفته ام
زمین به پلک خسته ام قلم سیاه می زند
به گردنم نشسته شب ،به روشنا نمی رسم
چه ساده ام، مگر سپیده دل به خواه می زند؟!
غریقِ آسمان شدم ، جدای از جهان شدم
هوا نفس نمی کشد ولی پگاه می زند
قدم کشیده چشم من به سوی ریلِ انتظار
چه دیر شد مگر قطار کی به راه می زند؟!
🌹🌹🌹 🔹🔹🔹
پشت این پنجره ها
دل من منتظره
عطر خوبت بازم
تو هوا منتشره
چه صفایی داره
اگه گل ها تر شه
باز بارون بزنه
حال من بهتر شه
کاش می دونستی
بی قرارم واست
پشت این فاصله ها
بد خمارم واست
شب که ایوونه چشام
آب پاشی شده بود
یه قناری می خوند
باز یاقی شده بود
پرده می رقصه،
بنان می خونه
توی این منظره تصویر تویه
گوش من پر شده از خنده ی تو
پشت این پنجره تصویر تو یه
🌹🌹🌹 چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک،کتاب کار،ترجمه کتاب،سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته در
[انتشارات بین المللی حوزه مشق]
با مدیریت دکتر فردین احمدی