هرگز دست نکشیده ام از طراوت و احساس پاک آب
از جریان آن بر سنگلاخ ها وگاهی لمس آن بر شن زارها
ودر قاب طبیعت می بینم تلفیقی از پاییز و زمستان را
پاییز که در بستر مرگ آرمیده برروی برگ ها و زمستان را
که در حال قدم گذاردن بر روی شاخه های عریان
بیدار و خلسه ام روبه روی پنجره ای رو به زمستان
💎💎💎
آتش به جان من زدی یکباره ،بنگر ای پدر
با این که رفتی سایه ات افتاده بر در ای پدر
دنیای من با هر نگاهت سبز می شد بی گمان
ای کاش می دیدم تو را یکبار دیگر ای پدر
از خاک پاکت چون گلستان یاس و نرگس می دمد
یادت مرا هر دم بهاری کرده آخر ای پدر
هرسال می دیدم که داری ازکمر خم می شوی
ای داس نو در آسمان ، دلسوز برتر ای پدر
درحسرتت هستم ولی آغوش گرمت خاک شد
افتاده ام بر شانه ی این سنگ مرمر ای پدر
وقتی که از رویا ی خوبم قصد رفتن می کنی
آتش به خوابم می زنی یکباره ، بنگر ای پدر
✍️معصومه گنجی