شرق و غرب
جانِ من گرچه
اینجا زیستن می کند!
اما؛
روحم در گردش
گیسوان پر پیچ و خم
توست!
گویی این عشق؛
از جنس عشق شرق به غرب است،
هیچ گاه
رسیدن نمیگیرد، آغوش یار
یاری که در گردش است به دور ایام!
و منی که در گردش به دور یارم،
یاری از جنس عشق و دوری!
💎💎💎
عصر با طعم پرتقال
باز چو دیرین
وزید بادی ، اندرون زلف پریشانت
و من باز گم گشتم
وین عمقِ
گیسوان پر پیچ و خمت
همه اش ، تکراری بیش نیست
اما؛
می دهد بوی خوشی
مشامِمان را نوازش می برد
مارا به اندرون دیرین!
اما؛
خوش تر، با عشق تر
من نیز می دهمت
ز شوقِ خوشیِ زین عصر!
پرتقالی خوش طعم و زیبا!
و تو با آن همه غرور
می دهی برایم
تبسمی، تبسمی که مرا
دفن میکند، در عمق گودال گونه ات
و می نَهَم درون زلف خوشَت
گلی ز درخت همان گرد و نارنجی!
که چندی در عمق قلبم ، نگاه داشته ام…