لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید به نام خدا سلام و وقت بخیر نرگس نجمی هستم ۱۹ ساله از استان قزوین
۲/علاقه ی شما به نویسندگی از چه زمانی شروع شد؟ تقریبا از شانزده سالگی
۳/موضوع و سبک نوشتههای شما بیشتر درچه زمینهای است؟ عاشقانه، ولی خب مهارت نوشتن در هر زمینه ای رو دارم
۴/آثار چه نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید؟ آقای هوشنگ گلشیری_ سهراب سپهری _مرحوم هوشنگ ابتهاج و حامد عسکری
۵/هنگام نوشتن چه حال و هوایی به شما دست میدهد؟ چون با تمام وجود سعی میکنم بنویسم احساس سبک شدن میکنم
۶/چقدر از زمان خود را صرف نوشتن و تمرین میکنید؟ بیشتر زمانی که حال گرفته ای دارم
۷/بنظر شما این هنر نیاز به استعداد ذاتی دارد؟ خب مهارت ذاتی این هنر خیلی تاثیر گذار تر هستش ولی اگر کسی علاقه داشته باشه میتونه با شرکت در کلاس ها و تلاش در این زمینه موفق بشه
۸/ نویسندگی را به چشم هنر میبینید یا شغلی برای درآمد؟ خب از کنار هنر میشه کسب درآمد هم کرد
۹/اگر به عقب برگردید بازهم نویسندگی را انتخاب میکنید؟اگر نه چه رشتهای؟ بله صددرصد
۱۰/چه آثاری از شما به چاپ رسیدهاست؟ کتاب مشترک وهم پنهان
۱۱/یک کلام به کسانی که تازه وارد این راه شدند و یا به این هنر علاقه دارند بگویید؟ با عشق بنویسید و به استعدادتون ایمان داشته باشید
۱۲/و درآخر یکی از متنهایتان را برای ما بنویسید. تنهایی چقدر سنگین است مانند اندوه نبودنت روی چشم هایم که تو را با ابری سبک میبارند. تنهایی چقدر غمگین است مانند دردی گوشه دلت که شبانه کنج خلوتی می نشانی اش، دست به سرش میکشی تا غم لبانت را نلرزاند . دلتنگی ها گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند ،گاه هق هق می شوند و می بارند .دلتنگی من برای تو اما جنس غریبی دارد . نمی دانم چرا شبها دلم ناگاه می گیرد گلویم را غمی جانسوز و بغض آه می گیرد شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون ،همیشه وقت تنهایی دلم چون ماه می گیرد نمی دانم چگونه این همه غم در دلم جا شده اگر با چاه گویم درد، قلب چاه می گیرد. شکایت می کنم هر لحظه از غم بس که بی تابم، گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد ،دلم به اندازه تمامی سالهای پاییز گرفته است آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری بارانیست قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی یخ زده است اما وجودم در کوره داغ تابستانی میسوزد چه چهارفصلی است سرزمین دقایق من … از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام، بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام ،بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد ،من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام، با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم، بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم، از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است، یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است ،کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود ،کاش تقدیر ما دوری و دلتنگی نبود
واقعا متنت فوق العاده بود
امیدوارم همیشه تو علایقت بدرخشی💕
بسیار عالی بود❤👌