فرزند جانباز شهید پاسدار حسن پورامیررزداری،
دوران کودکی و نوجوانی را در شهر ارومیه،استان آذربایجان غربی سپری کردم
دوره کاردانی و وکارشناسی را در دانشگاه پیام نور ارومیه در رشته روان شناسی گذراندم و ادامه تحصیلات تکمیلی ام را در همین رشته مربوط به دوره کارشناسی ارشد ودکتری تخصصی را در شهر تبریز سپری کردم.
دارای دو جلد مجموعه کوچک دلنوشته به نامهای نامش یادگاریست و همه از دیوانه شدن می ترسند می باشم.
به هنر و ادب علاقه وافری دارم و در حال حاضر با آموزش و پرورش همکاری می کنم.
آخرین نامه ی پدر
دخترم تقدیر تو آهستگیست
دخترم تقدیر تو در این زمانه خستگی ست
دخترم بعد من پهلو شکسته می شوی
بی پدر در این جهان
دل شکسته می شوی
دخترم،ریحانه ی بابا تویی،
نور این خانه تویی
در نبودم اشک ها را آهسته ریز
گر نبودم با خاطراتم آهسته خیز
آمدم بر تقدیر دلت مادر شوم اما نشد
بر تمام آسمانت دخترم یاور شوم اما نشد
آمدم آسمان دلت را آبی کنم اما نشد
آمدم غصه های دلت را خالی کنم اما نشد
آدم برفی سلام
روزگاریست که برای دل تو دلتنگم
با تمام دنیا بی تو من می جنگم
تو خودت می گفتی
دل تنهای خودت
از خود برف ،آب تر است
از عشق سپیدار زمین ناب تر است
تو خودت می گفتی ،
دل من پاک تر است
به دلم می گفتی جنگ نکن
من که رفتم
حادثه ها را با دلت رنگ نکن
تو مگر یادت نیست!
می گفتی در نبودم ،
عشق را در دلت سنگ نکن
من و باران
من و باران
من و اکنون
من و این حوضچه ی خالی ز نور
من و این یک قدمی در احساس
من و این دشت وضو
من و این قامت موج
من و این عقربه ی گیج زمان
زطراوت شادیم
همه در وسعت اوج
به شکوه،اوج تبسم داریم
همه یکرنگ ولی تنهایی
به صداقت معنا دادیم
پدر پدر ای واژه ی احساس کجایی؟
که دلم می گیرد
تو که باشی
واژه ی احساس دلم ه
مه سو پر می گیرد
پدر ای ناجی دلهای غریب
بوی شقایق داری
تو که باشی حقیقت رازست
در روزهای سعادت بازست
قایق
قایقی را ساختم و به آب انداختم
با خودم زمزمه ها می تاختم
من و این ساختنم
من و این تاختنم
یا که انداختنم
همه اش راز عجیبی دارد
روزگارش حس نجیبی دارد
از خودم بی خبرم
از دل تنهای خودم
این چنین سخت چرا برحذرم
همه گفتند دل تو میکده ای می سازد
پس چرا سهل و آسان به خودت می بازد
من نگفتم که چرا می دانم
یا که چرا آواز مکرر به دلم می خوانم
جمع و تفریق در میان پیچک های پاییز برگ ریز دارم
برگ ها را شماره می کنم
جمع و تفریق های روزگار را
در کنار همین برگهای پاییز می آموزم
تازه دارم به اوج باور می رسم
بی نهایت ،جمع کردن مثل قامت کوه
سنگین است به سنگینی تفریق می رسم
به خیالم تفریق آسان می آمد
سنگینیش از قامت جمع سنگین تر است
جمع و تفریق چه قامت سنگینی دارند
سنگینی شان باور کوه را می شکند
چقدر آرامش قلمم پریشان است در این لحظه
من و بازیچه ی عشق تنهایی
به سحر عمق زمین می نگریم
❤️ چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک، کتاب کار،ترجمه کتاب، سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط
و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی