۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید.
به نام خدا
بنده سید صالح فتوحی هستم. متولد سال ۱۳۸۰ در اصفهان، اکنون دانشجوی کارشناسی مقطع علوم سیاسی میباشند.
۲/علاقه ی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟
بنده از نوجوانی علاقه مند به ادبیات بودم و سعی می کردم بیشتر با ادبیات آشنا شوم.
۳/از چه زمانی شعر گفتن برای شما جدی شد؟
بنده شاعر نیستم. بلکه داستان نویس هستم و حدود ۲ سال پیش داستان نویسی رو به صورت جدی آغاز کردم.
۴/نظر خانواده در مورد شعر گفتن شما چه بود؟
خانواده همواره نظر مثبتی نسبت به آثار من داشته و دارند و در این مسیر من را همواره تشویق میکنند.
۵/در چه قالب هایی شعر میگویید ؟
بنده بیشتر داستانهای کوتاه و داستان مینی مالیستی می نویسم.
۶/در بین شاعران بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟
خوب بنده با توجه به اینکه بیش تر آثار نویسندگان خارجی را می خوانم، آشنایی چندان با داستان نویسان ایرانی ندارم.
۷/به نظر شما شعر گفتن قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟
به نظرم نویسندگی یک استعداد دورنی است ولی برای کسب این استعداد باید افراد شروع کنن به نوشتن و از این کار نترسند. با نوشتن و پیاده سازی افکار هست که افراد بتدریج می توانند استعداد نویسندگی رو بدست آورند.
۸/موضوعات و مضامین اشعار شما بیشتر چیست؟
مضامین داستانهای بنده بیشتر در حوزه اجتماعی است.
۹/آثار چه شاعرانی را بیشتر مطالعه میکنید و در سرودن تحت تاثیر کدام شاعر هستید؟
بنده بیشتر آثار نویسندگانی مثل هوگو، همینگوی، چخوف و…. را مطالعه می کنم و سعی میکنم از نکات مثبت هر کدام استفاده کنم.
۱۰/به عنوان شاعر جوان انتظار دارید در شعر به چه افقی دست پیدا کنید؟
بنده به دنبال بیان واقعیت ها و گاهی اوقات ایده آل ها در داستان هایم هستم و سعی دارم به بهترین داستان نویس در سطح جهان تبدیل شوم.
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنواره هایی شرکت کرده و برگزیده شده اید؟
تا اکنون اثری از بنده چاپ نشده و توفیق شرکت در جشنواره ها رو هم نداشتم.
۱۲/انجمن ها چه تاثیری بر شعر شما گذاشته است؟
خب بنده زیاد با انجمن ها سر و کار ندارم ولی آشنایی با انتشارات حوزه مشق کمک بسیار بزرگی به من کرد تا چندین قدم به هدفم نزدیک شوم.
در پایان یکی از شعر هاتون رو برای ما بخوانید.
رویش زندگی
در بحبوحه ی میدان جنگ، زیر آتش سنگین گلوله ها و توپ ها. در میان گرد و غبار زیاد، درست دشمن به نزدیکی سنگر ها رسیده بود.
خودش را آماده می کرد تا به جلو برود. در حالی که پشت سنگر پناه گرفته بود به دقت به اطرافش نگاه کرد. عده ای از دوستانش به جلو رفته بودند و عده ای دیگر بر زمین افتاده بودند اما در این میان متوجهی چیزی شد.
یک گل صورتی کوچک که گرد و غبار چهره اش را کمی پوشانده بود. قمقمه اش را در دست میگیرد.
آب اندکی در آن بود. آب را تا قطره آخر به گل می دهد و برای چند دقیقه ای کوتاه آنرا می نگرد. لبخندی می زند سپس خودش را کاملا آماده می کند و با شجاعت به قلب دشمن می تازد.
(یکی از داستان های بنده)
??????
شما هم میتوانید نویسنده، شاعر، پژوهشگر، مترجم و هنرمند بزرگی شوید.کافیست به مجموعهی بزرگ کشف استعداد برتر و انتشارات حوزه مشق بپیوندید.
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶