ما در این دنیای پر نقش و نگار قطعهای پازل که شد ناسازگار
خانهای که فقر صاحبخانه شد میرود ایمان و دین و اعتبار
هم از اصل افتادهایم و هم از اسب جان به لب رسیده در این کارزار
حال درمانده نمیداند کسی کی کند فکر پیاده شهسوار
در کمان زندگی دنیای ما آخرین تیر رها بیاختیار
برسَرِ جنگ است با ما در جهان چرخ گردونِ شرور و نابِکار
خوشههای آرزو را داس برد باغ دل شد شورهزاری در حصار
از نفس افتاده خنده روی لب طعم رویا تلخ مثل زهر مار
ای خدای هستی ای پروردگار نشد آن عدلی که گفتی برقرار
هر دو دنیایت برایش دوزخ است آن فقیر بینوای بیقرار
دینمان را فقر برده بیقمار ما شدیم ریگی به کفش روزگار
بشکند ای کاش دست سرنوشت چوب باشد لای چرخ کردگار
در کلاس زندگی تدریس جبر خط بزن مشق مرا آموزگار
کاش تا ابد نپرسد هیچکس علم بهتر است یا پولو دلار
#فاطمه_منصوری_ققنوس