گاهنامه ادبی مسیح وابسته به انتشارات بین المللی حوزه مشق منتشر شد.
صاحب امتیاز: حوزه مشق
مدیر مسئول: دکتر فردین احمدی
سردبیر:آنیتا آرزومانیان
در این شماره آثار چندتن از هنرمندان مجموعه بین المللی حوزه مشق منتشر شد از جمله:
🌺🌺🌺
آنیتا آرزومانیان :
شمیم معطر کندر
صدای ناقوس ها
نجوای فرشتگان
هلهله ای برپا است
تقویم بر تاریخ قدم مینهد
گویی زمان ایستاده است
بشارتی در راه است
ملکوت خدا
دیدار فرزند طاهر مریم نزدیک است،
آزادی سوار بر بال کبوتران
به سوی هستی پرواز میکند
مسیح متولد میشود
سیاهی ها در عمق سپیدی ها
جان میدهند
و در زمستان گرگرفته
گل های نیلوفر
از بطن نابرابری ها
شکوفه میزنند
و گیتی یخ زده از
ظلم و ستم
آبستن از عدالت میشود.
🌺🌺🌺
آندرانیک طهماسیان :
Նոր տարւայ գիշեր
ԱՆԴՐԱՆԻԿ ԹԱՀՍԱԶԵԱՆ
Գրկիր ինձ, սեր իմ,
Թող սիրոյ հուրը նորից բռնկի
Մեր արտերի մէջ
Եւ հոգիներում:
Թող կեանքը իրեն
Զգայ վառ արեւ,
Ո՛չ թէ՝ պաղ լուսին:
Քանզի սէրն է
Արարում բոլոր թէժ արեւները,
Որոնք ծնում են
Հէնց մեր սրտերում:
Արի, սիրելիս,
Մի գաւաթ ըմպենք,
Որ սիրոյ հուրը կրկնապատկվի,
Եւ մենք մոռանանք
Անցեալի բոլոր Ծանր հոգսերը:
Եւ զգանք մի պահ,
Թէ մենք ծնւել ենք
Ոչ թէ միմիայն
Լոկ տառապելու,
Այլ նաեւ, սակայն,
Իրար սիրելու,
Գնահատելու
Եւ առաւել շատ՝
Երջանկանալո՞ւ…
🌺🌺🌺
آقای واراند:
فرشته کاغذی
هزاران شمع
و زنگوله بر شاخه خوابهایم بیاویزم
تا شکوه برانگیزد
بره بیچاره امیدم به زیر انبوه غبار برف
به دور از آغل چگونه تاب آرد؟ …..
در پیاده روها
به جستجوی شهاب و
گذشته ها بروم
به رهگذران ایمان و گرما هدیه کنم
به دور ماندگان از خانه
پناه دهم و چوبدستی از بلوط
و به پرنده دیر آمده لانه ای امن و آبادان واراند کوکچیان
کلوچه هدیه آورم و
بادام و
مویز عطر آگین
و گرداگرد چراغ به یتیمان هدیه کنم
و با آنان آواز دردهم
تا اندکی صفا یابم
چنانچون خاطره گمگشته در کودکی ها
به کودک بیمار بازیچه ئی نو هدیه دهم
و به اجاق فسرده آتشی جاوید
و به تنهای بی کس یار و رفیق
و سفره ئی سرشار از ماهی و
نان و
شراب مقدس
در این نیمه های شب شادمانی
جان را از هر آنچه کینه و دشمنی و هراس
تھی سازم
مسیح را آواز در دهم و پچپچه وارش گویم :
به اندازه کائنات غمگینم من
🌺🌺🌺
مغمیک منصوریان:
Պէտք է գոյացնենք
Բաւ է լապտերի լոյսով կիսաղօտ յոյսեր որոնենք,
Բեկւած արցունքով յագեցնենք ծարաւը մեր վաղեմի,
Մեր բռունցքներից կակաչներ հանենք թօշնած, անարմատ
Ու կոկորդներից պոկենք հառաչանքն «անցած» երազի …
Քանզի ովկիանո սն է վշտից շառաչում,
Եղեամն է ցաւից մոխրի վերածւում,
Սոխակն է լռում տեսիլքի սրտում.
Բաւ է՝ կոխոտւենք «ճերմակ» սպանդում:
Մենք, այսօր, այստե՛ղ, պէտք է գոյացնենք մի պայծառ սկիզբ, Մէկընդմիշտ կապենք մայրամուտը նենգ՝ պարզ արփալոյսին, Առաւօ տ ուզենք՝ խարազանւած արեւի ց անգամ,
Կապոյտ եթերում շողշողացնենք յար՚ ծիածանին խե՞նթ։
24.4.13 p.
🌺🌺🌺
گارون سرکسیان :
به استقبال سال نو در پاریس
برگرفته از کتاب وارپت (برگزیده آثار آوتیک ایساهاکیان)، ترجمه گارون سارکسیان،
تهران،انتشارات ناییری، 1402،ص300.
وقتی در پاریس بودم چند تن از دوستان دعوتم کردند که با هم به استقبال سال نو برویم.
شب 31 دسامبر، حدود ساعت ده، جمع ما سر میزی که در رستوران رزرو کرده بودیم نشست. تالار بزرگ رستوران مالامال از مردم بود، میزها همه پر بود. خانمهای بسیاری بودند، با لباسهای فاخر و آراسته به گل. تالار با چراغهایی بیشمار روشن شده بود. روی هر میز چراغی گذاشته بودند که سرش از میان گلها بیرون زده بود.
جواهرات روی حلقهها و گردنبندها، و النگوها و انگشترهای خانمها چونان ستارگانی بیشمار با درخششی خیره کننده در تلالو بودند.
موزیک نواخته میشد و زوجها در گوشه و کنار میرقصیدند.
پیشخدمتهای فراک پوشیده سینیهای پر از بشقاب و لیوان و خوراکیها را با چابکی و نرمی شعبدهبازها روی انگشتها گرفته از لای میزها رفت و آمد میکردند.
از هر میز صدای خنده و قاه قاه و نشاط برمیجهید.
به دور و بر و دور و نزدیک نگاه کردم، همه شاد بودند، چشمان همه از لبخند و خشنودی میدرخشید. این مردم انگار هیچگاه غم ندیده بودند، هیچ وقت غمگین نشده بودند و حالا هم در اینجا جمع شدهاند تا با همان روحیه به استقبال سال نو بروند، سالی که داشت میآمد و ادامهی شادی و خوشبختیشان بود.
در ساعت دوازده شب، سال کهنه جای خود را به سال نو میداد. زمان هر چه به آن ساعت نزدیک میشد، شور و هیجان حاضران افزایش مییافت و فشردهتر میشد تا همراه درِ بطریهای شامپاین بترکد و با سر و صدا به پرواز درآید و همراه شراب کفآلود از بطریها بیرون بجهد.
از کوچه، از پشت پنجرههای بزرگ رستوران، جمعی ژندهپوش و کودک بیچاره به داخل نگاه میکردند. حتی چند کودک جرأت کرده بودند که داخل شوند و کنار در ورودی با ترس کز کنند.
آقایانی که داخل میشدند به آنها نگاه میکردند و بیاعتنا میگذشتند. برخی نیز چند سانتیم در کف دست آنها میگذاشتند.
پیشخدمتهای خشمگین آنها را پیاپی بیرون میکردند. لحظهای بعد آنها دوباره داخل میشدند. با خود فکر میکردم شاید روشنایی و ابهت تالار است که آنها را به خود جلب کرده و واقعیت تلخ زندگی آنان را به فراموشی سپرده است.
متوجه شدم که یکی از پیشخدمتها از دستشان بسیار شاکی شده بود و آنها را با خشونت پس گردنی میزد و بیرون میکرد.
این صحنه حال و هوای عیدی من و دوستانم را سراپا خراب کرد، بهخصوص که میز ما از در ورودی دور نبود و ما این صحنهی ناخوشایند را از نزدیک میدیدیم.
چند فرانک به پیشخدمت دادیم تا به کودکان دهد.
یکی از دوستان سیگاری روشن کرد و گفت: «دنیا جای وحشتناکیه» و یکی دیگر ادامه داد: «بخصوص شهرهای بزرگ.» خانم یکی از دوستان گفت: «تا وقتی دور و برت فقیر هست نمیتونی خوشبخت باشی.»
موزیک یک آن خاموش شد. فقط چند دقیقه به ساعت دوازده مانده بود. همه برای آن لحظهی «جادویی» و اعلام ساعت دوازده آماده میشدند که ناگهان صدای جیغی دردناک شنیده شد، صدایی جانسوز. همه سوی صدا برگشتند. صدا از اطراف در بود. یکی از پیشخدمتها در حال بیرون کردن کودکان مشت سنگینی به صورت یکی از آنها کوبیده بود. کودک بیچاره دهانش را با دو دست گرفته بود، اما از بینیاش خون میریخت. بیچاره گریه میکرد و از ترس مینالید.
خانمها صورتشان را با اشمئزاز برمیگرداندند و پشت بادبزنها پنهان میکردند. بسیاری برآشفته بودند، معلوم نبود کی از دست چه کس. به دستور مدیر رستوران موزیک نواخته شد و گریه کودک را در طنین خود خفه کرد.
دقیقهای بعد کودکان را از جلوی در بیرون کرده بودند و زن پیشخدمت خون کف زمین را پاک میکرد.
در آن لحظه زنگ ساعت دوازده به صدا درآمد. بطریهای شامپاین با صدای انفجار باز شدند و فریاد هوراها در تالار طنین انداخت.
🌺🌺🌺
زویا پیرزاد:
تو روی نیمکتی نشسته ای این سر دنیا
که تمام آنچه میخواهی کسی ست که
آن سر دنیا روی نیمکتی نشسته است
که تمام آنچه میخواهد تویی!
نیمکت های دنیا را بد چیده اند…!
🌺🌺🌺
ایرینا منصوریان:
Յոյսով եմ սակայն…
Խորը խորհում եմ,
Ու ինչքան անտակ է դառնում ծովը խոհերիս,
Խեղդւում եմ ու դեռ չի երեւում խորքը վշտիս:
Անլոյս հորիզոնը մտքերիս,
Չի ցրում անյոյս խաւարը վաղւայ:
Այնպէս եմ խեղդւում,որ կարծէք թէ
Երբեք չի’ էլ եղել ծովեզրի լապտերը
Թամարիս,լոյսը Վանայ…
Թւում է՝ լալիս են իշխաններս Սեւանի…
Խորը լողալով նրանք իմ վիշտը չեն սգում,
Ու Թամարին չե՛ն էլ վշտակցում:
Իշխաններս լուռ, խորասոյզ, ի’նձ են յուշում՝
Չլինե՛ս հոսանքի հետ խուլ լողացող՝
Համր խեղդւող։
Սին յոյսերով,վայ կանչելով,
Գեղեցկուհի Թամարին տենչացող՝
Տեղ չհասնող…
Ես խեղդւում եմ չասւած խօսքերիս անյատակ անդունդում:
Ես խեղդւել եմ իմ խոհերի խորին խորքերում։
Յոյսով եմ սակայն,
Տենչում եմ լոյսը Թամարիս…
Յոյսով եմ սակայն,
Երազում եմ բազմանալը իշխաններիս,
Որ կը հասնեն լուսոյ յաւերժին՝ յոյսիս:
Իրինա Մանսուրեան
2.9.2022
🌺🌺🌺
کارمن طهماسیان:
“Իրական Նոր Տարի”
Քարմէն Թահմազեան
Վաղուց է ինձ մօտ,
Չկայ մանկութեան.
Քաղցր ու խանդավառ,
օրեր տօնական,
Նոր Տարւայ շեմին։
Ի՞նչպէս պիտ լինի…
Երբ “ռմբերն” են,իջնում երկնքից,
Փոխան “սայլակի”
Տանիքից “կրակ”,
Փոխան “Ձմեռպապ”։
Ձայներ “ճչերի”,
Փոխան “երգ – ծիծաղ”.
“Պատերազմ,աւեր”
Փոխան “զարդարանք”։
Էլ ի՞նչ “Նոր – Տարի”…
Դու մեր Նոր – Տարի,
Տօն աւանդական.
Մեր հին դարերի,
Պապերի յիշատակ։
Երբ մանուկ էինք,
Պահանջում էինք.՝
Տոպրակներով լի,
Միրգ ու խաղալիք։
Հիմա մեծացել,
Ասես մեզ հետ էլ,
Պահանջներն մեծացել.
Կուզեմ քեզանից.՝քանի լաւ բաներ.՝
Ապրեն ազգերը,խաղաղ ու անհոգ,
Լռեն ձայները,բոլոր զէնքերի.
Մայրերը խնդան,բոլոր աշխարհի,
Երգ ու պար լինի,Նոր -Տարւայ շեմին։
Այ,կը լինի այդ ժամ,
“Իրական Նոր -Տարի”
Մենք էլ կը կանչենք.՝
Գալուստդ բարի։
24/12/2023 Թ.
Թեհրան
🌺🌺🌺
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب
همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹