مدتهاست که مینویسم.
مدتهاست که افکارم به واژه ها پیوند خورده اند.
اما مضمون شعرهایم که میشوی، ادبیات را گم میکنم.
گویی آرایه ای جز تناقض نمیشناسم!
نامت که می آید، کوه ها در نظرم کوچک میشوند.
نامت که می آید، واژه “ترس” ، از لغت نامه ام گم میشود.
و من میتوانم به ضعیف ترین شکل ممکن، قوی بمانم.
خیالت چه تکیه گاه امنی ست پدر!
هستی که در هجوم توفان ها آرام مانده ام.
هستی که به هیچ زمین لرزه ای نلرزیده ام.
هستی که حتی شبهایم هم روشن اند.
دستهایم را محکم تر بگیر!
من هنوز هم همانقدر کودکم…
ملیکا نقدی (پناه)