ببند دهانت را تفنگ!
ما از سرزمین بلوط میآییم اینجا رودخانهها آزادند،
پرندهها بیایند روی سیمها و مورچهها از بلندترین دیوارها بالا بروند،
ما نان تیری خوردهایم و با دستهای پر از کلخُنگمان
بدهکار هیچ تفنگداری نیستیم .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک روز خواهم آمد
با گلدانی پر از آفتاب
میگذاریش روی پنج انگشتت و میگویی:
تو که باغبان نبودی،
کتفم را تکان میدهم،
از دستهای بریده شدهام، برگ میریزد.