《رویای محال》
عشق بی چشم تو رویای محال است،
بیا خندهی از ته دل خواب و خیال است،
بیا دست از دوری و این غربت و آزار بکش
عاشقی بی تو فقط، زیر سوال است،
بیا گر بیایی به کجا یا به که بر خواهد خورد؟
یک نظر دیدن معشوق حلال است،
بیا شعرِ چشمان تو را دردلِ خود کاشته ام
تو نباشی غزلم، واژهی کال است،
بیا بیتو هرلحظه ازاینعمرِ پُر افسوسِ بهار
به خداوند قسم رو به زوال است،
بیا ، بروی جان و دل از دوری تو می رود
ثانیه ثانیه دوری تو … سال است،
بیا تا ابد در دل من باش و بخوان نامم را
غصه کافیست، کنون وقتِ وصالاست، بیا
بهاره کیانی