غذای نذری وقتی صدای زنگ خانه را شنید، آیفون را برداشت. _ بله؟ بفرمائید؟
دختر جوانی جواب داد: + اگه امکانش هست یه لحظه تشریف بیارین دمِ در، نذری آوردم.
_ صبر کن الان میام. پلههای آپارتمان را به سرعت و چند تا یکی به سمت پایین دوید تا قبل از دیگر همسایهها برسد و سهم بیشتری از آنها داشته باشد.
همیشه وقتی برای گرفتن نذری میآمد، به بهانهی داشتنِ میهمان در خانه،چند غذای اضافی هم برمیداشت ولی این بار به جای شله زرد، آش، قیمه یا عدسپلو، چند کتاب با عنوانهای مختلف را در سینی مشاهده کرد.
_ این چیه آوردی!؟ کتاب هم مگه نذری میشه؟ مسخره کردی مَنو؟ + خدا نکنه. نیت بدی نداشتم. غذا شکمتون رو پُر میکنه و من خواستم همون هزینه رو برای چیزی بدم که مغزتون رو پر کنه. کار بدی کردم!؟ سکوت کرد و به صورت دختر جوان زل زد.
مردد بود که کدام را بردارد. آیا اصلا بردارد یا نه؟ این کتابها به کارش نمیآمد. شکمش بیشتر از ذهنش طالب پُر شدن بود. معدهاش توان هَضم انواع خوراکیها را داشت ولی مغزش توان هضم کلمات را نه.
✍️ عماد لک
💎💎💎
چاپ انواع کتاب:
شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک، کتاب کار،ترجمه کتاب، سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط
و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته
در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی 👇
https://hozeyemashgh.ir