برای دختران سرزمین خسته ی من
برای افغانستان من
خدایا…. به دستان سرد روزگار بنگر
به نعش شعر من بنگر
به کشتار برگهای سبز
روییده بر چمن زار این وطن
بهآنهای که پرواز رویا را در هوا صید می کنند
آری، بنگر…
به غلیان واژه واژه های دختران
به شانه های خیس
به بغض ها، به گریه ها، به فریاد ها
به تکرار انبوه لحظه های تار
بنگر؛
به عاشقان، به خسته دلان
به تشنه لبان سرود آزادی…
خرمنی از درد ها وناله هاست اینجا
شانه های تو گر می بود، سنگینی نمی کرد…؟
راستی، خدا
به یادگار لبخند ها نیز بنگر
شاید دلت به رحم آمد
و نگهی به سرزمین خستهی من کردی….
🌹🌹🌹
صدای تیر شنیده می شد
زدند به بال پرنده ای
اهی کشید
تیر دگر رها شد
زدند به بال دیگرش
آهی دگر کشید و
درد شد وبال زندگیاش
تیر آخر به سینه اش زدند
کشتند پرنده را..
بستند مکتبی
کشتند دختری
و کشتند ملتی…..
🌹🌹🌹
مگر هست چاره ای
جز برگشتن به گذشته ای
به گذشته ی دور و
جهل دیرینه ای
می گویند خاموش بمان
مگر می گذارد هجوم واژه ها
می گویند صدایت در نیاید
مگر می گذارد آه و ناله ها
✍️ عزیر مشید