۱/لطفاً خودتون رو برای مخاطبین ما معرفی کنید به نام خالق هستی سلام و عرض ادب، حدیث صداقت هستم متولدمهر ماه1382 از دیار مردم خونگرم جنوب، استان بوشهر_شهرستان دشتستان
۲/علاقه ی شما به ادبیات از چه زمانی شروع شد؟ از زمانی که وجود کلمات رو در جایگاهشون حس کردم و هر کدامشان برایم مفهوم زندگی را پیدا کردند
۳/از چه زمانی نوشتن برای شما جدی شد؟ از سن شانزده سالگی
۴/نظر خانواده در مورد نوشتن شما چه بود؟ هر فرد با توجه به روحیات و اخلافیت خود به یک نوع نوشته علاقه دارد
۵/در چه قالب هایی مینویسید ؟ دلنوشته، داستان کوتاه
۶/در بین شاعران و نویسندگان بعد از انقلاب کدام را موفق میدانید؟ همه نویسنده ها و شاعر ها تلاش میکنند که بهترین خودشون باشند توی راه نوشتن و اونی میتونه موفق تر باش که نوشته هاش بیشترین تاثیر را روی خواننده داشته باشد و ترجیح میدم نام نبرم
۷/به نظر شما نوشتن قابل یاد گرفتن یا ذاتی است؟ به نظر من نوشتن یه استعداد هست اما باید در کنار استعداد رسیدگی و توجه هم وجود داشته باشه تا این استعداد شکوفا بشه
۸/موضوعات و مضامین نوشتههای شما بیشتر چیست؟ بیشتر موضوعات عاشقانه و احساسی هستند
۹/آثار چه شاعران و نویسندگانی را بیشتر مطالعه میکنید و در نوشتن تحت تاثیر کدام نویسنده یا شاعر هستید؟ استاد شهریار و هوشنگ ابتهاج
۱۰/به عنوان نویسنده جوان انتظار دارید در نوشتن به چه افقی دست پیدا کنید؟ بنظر من هر نویسنده دوست دارد نوشته هایش بیشترین تاثیر خوب را روی خواننده اش داشته باشد که من هم همچین هدفی را دارم
۱۱/چه آثاری از شما به چاپ رسیده و در چه جشنواره هایی شرکت کرده و برگزیده شده اید؟ اولین آثار به چاپ رسیده از من کتاب پیچک هست که با همکاری خانم مریم بابایی این اتفاق افتاد و در جشنواره ای هم تا بحال شرکت نکردم
۱۲/انجمن ها چه تاثیری بر نوشتن شما گذاشته است؟ در انجمنی شرکت نکرده ام
در پایان یکی از نوشته هاتون رو برای ما بخوانید.
گاه با خودم تکرار میکنم،
دوست داشتن تو چقدر برایش مهم است!؟
آنقدری که شبانه به یاد تو پلک هایش را ببندد؟
و یا روزها هر بیت عاشقانه ای که میشنود به یاد دوست داشتن تو بیافتد!؟
من تو را همان طور که بودی دوست داشتم
بدون اینکه تو را بشناسم،
مگر میشود ناشناخته عاشق شد!
مدام میمانم بین عقل و دلم چه اتفاق عجیبیست،عاشق شدن.
بی تکلم با مغزی پر از هیاهو روبه رو ام،
میدانم برایم قابل درک نیست،
ولی برای عاشق شدن همیشه نیاز به شناخت نیست
با نگاه ساده ای شروع میشود
و با اشک های عشق ادامه مییابد.
من باید چه کار کنم!؟
نشسته ام وسط زندگی و دل را باخته ام به تو!
میشود تو بیایی و بگویی؟