سخت است گلِ عشقِ گذشته را ببویی هی شعر بخوانی، غزلی تازه بگویی در عمقِ غمت، ریشه دوانی چو درخت و مانندِ گُلی، در دلِ “مرداب” بِرویی سخت است که در لحظه ی دیدار، بمیری وان کس که دلت خواست، در آغوش نگیری سخت است که هی پر بِکِشَد توی […]
برچسب: شعر
اثری از آسیه مهرگان
تبعید.. گِره ی اَخمِ مرا باز کند.. لبخندت چه شَوَد حکم کنی .. دل بِشَوَد در بَندت؟ راضیام با تو.. به هر دورترین تبعیدم من در عشقِ تو..جوانِب..که نسنجیدم پای به زنجیر کِش و هرچه که خواهی آن کن با دو جادوی سیاه..فتنه شو..قصدِ جان کن شعله کِش همچو […]
آثاری از فاطمه ارجمند
آثاری از فاطمه ارجمند گاهی باید از دنیای پست بعضی از آدم ها فاصله گرفت. گاهی باید هرچند که آگاه ترین هستی،خودت را به نفهمی بزنی. درست است که خیلی رنج آور است. اما گاهی خودت را نباید ببینی تا مامن امنی باشی براي آنهایی که جز تو تکیه […]
اثری از زهرا محمدی
این راه را به عشق تو من آزموده ام این شعر را برای چشم سیاهت سروده ام این لب به عشق وصل تو خندیده است؛ و من دل را به عشق یاد تو از غم زدوده ام این گل به شوق چهره ماهت شکوفه داد این پلک را برای دیدن […]
اثری از محبوبه ناصری
اسیر طورِ سینایم دلم پرواز می خواهد تو ای محبوبِ دنیایم دلم پرواز می خواهد بیاجادوی احساسم، تو ای ماهِ غزل گویم حریرِ ناب و دیبایم، دلم پرواز می خواهد به قدری دوستت دارم که شب را تا سحر بیدار بیا ای خواب و رویایم ،دلم پرواز […]
اثری از عاطفه غلامزاده
گر گرفته ام مصلوب شده ای بر بیرق بی ستون و قلبی که تراشیده شد میانِ تراشه های سینه ام تن مرداری که پاپیچ توهم بود قسم به استخوان به شاخه های شکسته ام که ساز شد تا متلاشی شود رنج مدام بر شقیقه ام و خاکستر طیف هایی که […]
آثاری از ناتاشا شعبانی
ای صلابت فصل پاییزی! از دیرباز فرو افتادن و پژمردگی برگهایت ، نشانهء خصلتی ست که چون ملالت و حزنی را از درون خسته ات جدا کرده تا بار دیگر به خلوت امن احساساتت دستیابی ، تجارب و اندوخته هایت را عاقلانه مرور کنی. آری…می لرزد و […]
اثری از لیلی عشایری
کاش اسپند شوم دود شوم یا که گل باشم و پژمرده شوم راه باشم روَم از شهر خیال یا خیال باشم و ناکام شوم به خیال دل وامانده خود، شمع باشم غم دل، راز کنم یا شوم یک مه پاییزی و صبح نیست باشم به شبانگاه نرسم شمع باشم، […]
اثری از فاطمه نیکوکاران
ما چقدر دوریم و نزدیک مثالِ ساحل و دریا مثلِ دو خط موازی رسیدن شده یه رویا همه شب توی خیالم سر میذارم روی شونه ت پناهم میشه دوباره آغوشِ گرمُ مردونه ت بی قرارم واسه حسِ تشویشای قبلِ دیدار تویی تا لحظه ی مرگم مالکِ قلبِ من انگار پلِ […]
شعری از احمد شاملو
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتِشان بود احساسِ واقعیتِشان بود. با نور و گرمیاش مفهومِ بیریای رفاقت بود. با تابناکیاش مفهومِ بیفریبِ صداقت بود… #احمد_شاملو